معرفی وبلاگ
مولاي متقيان علي (ع) مي فرمايند "معرفة النفس أنفع المعارف" اين دنياي مجازي كه منجر به انقلاب اطلاعات گرديده و ذهن ما را انباشته از معارف و اطلاعات بيهوده نموده است. توجه به علوم نافع يك ضرورت انكار نا شدني است و چه علمي نافع تر از انسان شناسي كه مقدمه خود شناسي خواهد بود اميدوارم بتوانم در اين بمباران اطلاعات به قدر وسع خود به نافع ترين دانشها بپردازم اللهم انّي اعوذُ بك من علمٍ لاينفعُ
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 16261
تعداد نوشته ها : 15
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
GraphistThem248

بخش يكم. صورت آدمي در كتاب الهي (مبادي سه گانه انسان در قرآن)
فصل يكم: مبدأ فاعلي
ايجاد علمي و عيني انسان
خداي سبحان، طي مراحلي آفرينش انسان و رابطه او با مبداء فاعلي خويش را در قرآن كريم، بيان مي‏ كند.
در يك مرحله مي‏ فرمايد: انسان، قبلاً «چيزي نبود». در مرحله دوم مي‏ فرمايد: «چيز قابل ذكري نبود». در مرحله سوم از «علم سابق انسان» به چيزي نبودن يا ناچيز بودن خود، خبر مي‏ دهد. در مرحله هاي چهارم و پنجم نيز از «فراموشي انسان»، نسبت به اين حقيقت و «امكان ياد آوري آن» سخن مي‏ گويد.
در بخش اول، اين حقيقت (عدم سابق) را گاهي با پيامبري در ميان مي‏ گذارد و گاه به همه انسان ها گوشزد مي‏ كند.
زكرياي پيامبر (عليه السلام) در اوج پيري و به تعبير خودش «سست استخواني و سپيد مويي»، عرضه داشت: (ربِّ إنّي وهن العظم منّي واشتعل الرَّأس شيباً)[سوره مريم، آيه 4] و از خداوند طلب فرزند نمود: (...فهب لي من لدنك وليّاً  يرثني... )[سوره مريم آيه 5 ـ 6] و آنگاه كه خواسته اش مورد پذيرش حق واقع شد، با تعجّب پرسيد: چگونه صاحب فرزندي خواهم شد با اين كه از شدت پيري، فرتوت گشته ام و همسرم نيز از جواني (چه رسد به دوران پيري) نازا بود: (قال ربِّ أنّي يكون لي غلامٌ و كانت امرأتي عاقراً وقد بلغت من الكبر عتيّاً)[سوره مريم، آيه 8].
قرآن در پاسخ او به سهولتِ اين كار براي خداوند، اشاره كرده و چنين مي‏ فرمايد: (قال كذلك قال ربّك هو عليَّ هيّنٌ وقد خلقتك من قبل ولم تك شيئاً)[سوره مريم، آيه 9] يعني پيش از اين خودت را نيز آفريديم در حالي كه «تو اصلاً چيزي نبودي».
همين حقيقت را با تمامي انسان ها در ميان مي‏ گذارد و آن جا كه درباره معاد و با ابراز شگفتي و ترديد مي‏ گويند: چگونه پس از مرگ و نابودي، دوباره زنده مي‏ شويم: (ويقول الإنسان أإذا مامتّ لسوف أخرج حيّا)[سوره مريم، آيه 66] در پاسخ مي‏ فرمايد: آيا انسان به ياد نمي ‏آورد زماني را كه اصلاً چيزي به حساب نمي ‏آمد و از شرايط پس از مرگ، بسي فرومايه تر و ضعيف تر بود؛ زيرا نه روحي داشت و نه بدني و نه پيوند بين روح و بدن ونه اجزاي پراكنده و خاك شده بدن و با اين حال، او را آفريديم: (أولا يذكر الإنسان أنّا خلقناه من قبل ولم يك شيئاً)[سوره مريم، آيه 67].
خلاصه مرحله اول تبديل «ليس تامّه» به «كان تامّه» است كه خدا به عنوان ابداع و انشاء، چيزي را «لا مِنْ شَيْ‏ء» بيافريند نه «من لا شي‏ء» و فرق دقيق اين دو تعبير در ثناياي بحث روشن مي‏ گردد.
در بخش دوم، قرآن كريم از « شيئيّت غير مذكور انسان»، سخن مي‏ گويد و چنين مي‏ فرمايد: (هل أتي علي الإنسان حين من الدّهر لم يكن شيئا مذكوراً)[سوره انسان، آيه 1]. يعني دوراني بر انسان گذشت كه «چيز قابل ذكري» نبود. پس سخن از اين نيست كه انسان اصلاً چيزي نبود. بلكه كلام در اين است كه چيزي بود، امّا نامور، نامدار، صاحب نام و... نبود. خلاصه مرحله دوم تبديل «ليس ناقصه» به «كان ناقصه» است.
از جمع اين چند آيه كه به منظور تبيين تطورّات آفرينش بشر نازل شده است، سه مرحله براي انسان، استنباط مي‏ شود: يكي مرحله اي كه انسان اصلاً شي‏ء نبود. دوم مرحله اي كه وي شي‏ء بود اما نامور نبود. سوم مرحله اي كه شيئيت قابل ذكر، پيدا كرد.
نكته بسيار مهّم كه با دو مرحله بعد در ارتباط است اين كه خداوند به فراموشي انسان، اشاره مي‏ كند و او را به تذكّر و يادآوري (نه به علم ابتدايي) فرا مي‏ خواند. يعني سخن از اين نيست كه آيا انسان «نمي داند» كه چيزي نبود. بلكه مي‏ فرمايد: آيا انسان، اين حقيقت را به ياد نمي‏ آورد؟
فرق علم ابتدايي و تذكّر اين است كه علم، ادراك ابتدايي انسان از چيزي است كه باعث مي‏ شود آنچه را قبلاً نمي‏ دانست، اكنون بداند. امّا تذكّر، چنين نيست. بلكه در آن سه ركن، ملحوظ و مجتمع است: دانستن قبلي، از ياد بردن ميانه اي و ياد آوري دوباره و پاياني.
با توجه به اين مطلب، وقتي خداوند مي‏ فرمايد: «آيا انسان به ياد نمي‏ آورد كه قبلاً چيزي نبود» و از طرفي قرآن كريم را «تذكره» مي‏ نامد، كه: (إنّ هذه تذكرة... )[سوره مزمل، آيه 19؛ سوره انسان، آيه 29] و پيامبرش را «تذكّر دهنده» و يادآورنده، مي‏ خواند و مي‏ فرمايد: (فذكّر إنّما أنت مذكّر)[سوره غاشيه، آيه 21]، معلوم مي‏ شود كه همه انسان ها با تعليم الهي، اين علم را پيش از اين به دست آورده اند. بايد ديد چه زماني يا چه مرحله وجودي بود كه انسان در عين اينكه نبود، علم به هيچ نبودن و عدم شيئيتِ خويش، داشت. آيا در آن وقتي كه معدوم محض بود، چنين علمي داشت؟ اين سخن، امكان عقلي ندارد؛ زيرا ثبوت محمول براي موضوع، فرع وجود آن موضوع است و شي‏ء معدوم براي خود ثابت نيست چه رسد به اينكه چيزي براي او ثابت باشد.
پاسخ سؤال اين است كه پيش از وجود خارجي، همه ما در علم خداوند، موجود و به صورت «وجود علمي»، معلوم حق (تبارك و تعالي) بوديم و در پي اراده او و فرمان «كن»، از علم به عين آمديم و وجود خارجي يافتيم، كه: (إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون)[سوره يس، آيه 82].
كاملاً روشن است كه هر چيزي مورد خطاب خدا واقع شود و فرمان «كُن» را از خالق هستي دريافت كند، نمي تواند معدوم محض باشد؛ زيرا معدوم محض، قابل خطاب نيست. پس ما گرچه در خارج نبوديم، اما در علم حق وجود داشتيم.
از طرفي آن وجود علمي ما به دليل تجرّد، همواره با علم، همراه است. بنابراين، ثابت مي‏شود كه ما پيش از وجود خارجي و آمدن به اين دنيا وجود علمي داشتيم، اوّلا و وجود علمي مجرد است، ثانياً و هر مجرّدي نسبت به خود عالم است، ثالثاً. پس ما قبلاً علم به شيئيّت علمي و لا شيئيّت عيني خويش داشته ايم.
لازم است‏ عنايت شود كه گر چه اشيا در علم‏ خداوند وجود علمي داشته اند، ليكن عناوين واسامي مخصوص آنها به نحو حمل شايع، بر هيچ يك صادق‏ نبوده است.
از اين سخن قرآن كه مي‏ فرمايد: «مگر يادتان نيست»، معلوم مي‏ شود كه آن علم سابق به نحوي به فراموشي گراييده است و اگر ما غبار غفلت را بزداييم، به يادمان خواهد آمد كه خداوند در زماني يا در مرحله خاصي از وجود با ما سخن گفت و به ما چنين آموخت كه چيزي نبوديم و او ما را آفريد و از «علم» به «عين» آورد.
البته بايد توجه داشت كه تنزّل انسان از نشئه علم حق به عين و خارج به نحو تجلّي است (و نه تجافي). يعني بي ‏آنكه نشئه علم خداوند از وجود انسان، خالي شود، آدمي به عالم خارج مي ‏آيد و پس از آمدن به خارج، وجود علمي او همچنان در مرحله علم الهي محفوظ مي‏ ماند. چنانكه علم با تعليم استاد به شاگرد منتقل مي‏ شود، اما نه به نحو تجافي و ترك قلب استاد و ورود به سينه شاگرد، بلكه به حفظ در هر دو ظرف. (تنزّل به نحو تجافي، مانند بارش باران است كه طي آن آب، جايگاه خود را رها كرده و به جاي ديگر، تنزّل مي‏ نمايد).
پس اگر چه ما در خارج، وجود يافتيم، اما در مرحله علمِ حق نيز موجود بوده و هستيم و بين اين دو نشئه وجودي، همواره ارتباط تكويني برقرار است و در صورتي كه ما به كندوكاو دروني خود بپردازيم و آن را غبارروبي كنيم، مي‏ توانيم با آن وجود علميِ خود كه مرحله عالي ماست، مرتبط شويم و آنچه را فراموش كرده ايم،به ياد آوريم.
براي تفصيل و تحقيق بيشتر در اين زمينه، مناسب است كه به تفسير تسنيم، مراجعه شود[سوره اعراف، آيه 172].

منبع: كتاب صورت و سيرت انسان در قرآن، حضرت علامه جوادي آملي مدظله، ص40-47

دوشنبه 4 9 1392 22:35

نزديك ترين راه شناخت انسان
شناخت انسان، بهترين راه براي معرفت خداست و در اين شناخت، ما نيازمندمعرّف، هستيم. اگر انسان، عين فقر است و هستي او جز نياز ، چيزي نيست، شناختن او هم عين حاجت خواهد بود و بدون تعريف شدن، توسط خداي سبحان، ممكن نيست خود را بشناسد؛ زيرا معرفت انسان، وصف او است و وصف نيز همواره تابع موصوف است.
اگر موصوفي عين ربط و فقر و نياز بود، وصف او نيز آن گونه است و اگر انسان در شناخت خود مستقل و بي نياز از غير باشد لازمه‏اش آن است كه موصوف، عين نياز بوده ولي وصف او يعني معرفت، مستقلّ و خود ساخته باشد و نيز لازم مي‏آيد كه موصوف در بعضي از وصف‏ها محتاج به غير نباشد. يعني در حال اتّصاف به آن وصف اگر هيچ موجود ديگري هم نباشد، آن موصوف مي‏تواند به وصف ياد شده، متصف گردد و لازم چنين مطلبي همانا استقلال و استغناي موصوف است، در حالي كه او عين فقر است. بنابراين انسان بايد از ناحيه موجود مستقل، تعريف شود و مقصود اساسي از اين تعريف همان ايجاد معرفت در نهاد انسان و تعليم تكويني او به حقيقت خويش است وگرنه تعريف لفظي چندان كار آمد نخواهد بود.
خداوند، اين موصوف (انسان) را سرا پا فقير اعلام مي‏ كند و مي‏ فرمايد: (يا أيّها الناس أنتم الفقراء إلي الله وَ اللّه هوالغنيّ الحميد)[سوره فاطر، آيه 15].
پس هستي انسان به آفرينش حق وابسته است و معرفت او نيز با معرفي حق، حاصل خواهد شد. ممكن نيست كه انسان در اصل هستي به خدا نيازمند باشد، ولي در معرفت نفس از او بي نياز. از اين رو خداوند همان گونه كه انسان را آفريده است او را نيز به خودش معرّفي مي‏ كند.
اگر چه در حديثي نوراني، شناخت پروردگار، موقوف به شناخت نفس انسان شده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[بحار، ج 2، ص 32، ح 22]، اما حصول همين انسان شناسي (كه مقدّمه خداشناسي است) بهترين راهش رجوع به قرآن است تا ابتدا انسان، خود را آنگونه كه خدا تعريف مي‏ كند، بشناسد. با اين كه براي شناخت خود، راههاي فراواني فرا سوي آدمي است، اما انسان با مراجعه به قرآن، هم خود را به خوبي مي‏ شناسد و هم در نتيجه، خداي خويش و آغاز و انجامش را. آنگاه مي‏ يابد كه در كجاست و به كجا مي‏ رود و اين راه را چگونه بايد بپيمايد.
در بحث‏ هاي آينده روشن خواهد شد كه قرآن، خدا را معرفي مي‏ كند و انسان را خليفه او مي‏ خواند. اگر ما اصل هستي را كه خداست بشناسيم، خليفه او را به خوبي خواهيم شناخت. اين راه، هم نزديك‏ ترين طريق است؛ چون خدا از ما به ما نزديك‏ تر است و هم آسان ترين راه؛ زيرا حركت از قلّه معرفت است به سوي دامنه. مسلّما اين حركت، بسيار سهل تر و سريع تر از آنجاست كه انسان بخواهد از دامنه‏ هاي معرفت، افتان و خيزان به سوي قله بلندِ آن، خود را بالا بكشد.
ناتواني از شناخت انسان
شناخت انسان و درك حقيقت او امري است نيازمند به غايت ظرافت و نهايت ظرفيت. از اين رو بسياري در اين وادي حيران و ناتوان بوده و يا هستند.
دسته اول فرشته ‏هاي الهي اند كه وقتي خداوند از آفرينش انسان آگاه شان كرد، عرضه داشتند: (... أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك ... )[سوره بقره، آيه 30]. يعني در حالي كه ما فرشتگان به تسبيح و حمد و تقديس تو مشغول هستيم، آيا موجودي مي‏ آفريني كه در زمين فساد كند و به خونريزي بپردازد؟
خداوند در پاسخ به ناتواني آنها از علم به حقيقت انسان اشاره كرده و با توجه دادن آنان به گستره مطلقِ علم خويش، چنين مي‏ فرمايد: (إنّي أعلم ما لا تعلمون)[سوره بقره، آيه 30].
يعني در ميان انسان‏ها افراد كاملي مانند آدم ابوالبشر هستند كه معلم شمايند. اما شما تنها ظاهر افراد و تبهكاري برخي از آنها را مي‏ بينيد و از حقيقت انسان، ناآگاهيد. او براي خلافت من سزاوار است و شما نمي دانيد و خود را شايسته خلافت، تلقي مي‏ كنيد.
دسته دوم جنّيان و به ويژه شيطان است كه با سابقه شش هزار سال عبادت از شناخت انسان، ناتوان ماند و با خبط در قياسي ناروا، هزاران سال عبادت خود را حَبط و باطل نمود و در پي فرمان سجود بر آدم او را گِلين و خود را برتر از او و آتشين خواند و اين تفاوت مادي را معيار فضيلت واقعي پنداشت و چنين گفت: (... أنا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين)[سوره اعراف، آيه 12؛ سوره ص، آيه 76].
دسته سوم، بيشترين انسان ها هستند كه جز گروه اندكي از آنان بقيه از شناخت حقيقت انسان كاملاً عاجزند. اگر قرآن كريم از «خود فراموش كرده ها» و «دچار خسارت نفساني شده ها» زياد سخن مي‏ گويد، به همين مشكل عدم شناخت نفس، اشاره دارد.
كمتر كسي است كه از بهاي جسم و جان خويش آگاه باشد. براي كاستن از اين ناتواني‏ هاست كه امير المؤمنين و فرزندان ايشان (عليهم السلام) مي ‏فرمايند: نه تنها روحتان ارزشي بسيار والا دارد كه بدنهايتان نيز داراي ارج فراوان است؛ زيرا بهاي بدن شما بهشت است و اگر آن را به كمتر از اين فروختيد، خسارت زده، فريب خورده و مغبون شده ايد: «أما إنّ أبدانكم ليس لها ثمن إلاّ الجنّة فلا تبيعوها بغيرها»[امام كاظم (عليه السلام) كافي، ج 1، ص 19، ح 12].
البته در جايي ديگر از بهشت به عنوان بهاي جان، ياد شده است[اميرالمؤمنين (عليه السلام) : «إنّه ليس لأنفسكم ثمنٌ إلاّ الجنّة فلا تبيعوها إلاّبها» (نهج البلاغه، حكمت 456)]، امّا مراد از آن ظاهراً «بهشت لقاء» است. پس قيمت بدن، جنّاتي است كه (تجري من تحتها الأنهار)[سوره بقره، آيه 25]. اما بهاي روح و جان انسان، حضور (عند مليك مقتدر)[سوره قمر، آيه 55] و دخول در بهشت ملاقات خدا است كه تنها بهره برگزيدگان از اولياي الهي است كه هم راضي از خدايند و هم موردِ رضايت او: (يا أيتها النفس المطمئنة  إرجعي إلي ربك راضية مرضية  فادخلي في عبادي  وادخلي جنّتي)[فجر، آيات 29 ـ 30].
شرح و تدوين انسان در قرآن
حقيقت انسان، كتابي است نيازمند به شرح و شارح اين كتاب هم كسي جز مصنّف آن يعني آفريدگار هستي نمي تواند باشد؛ زيرا خداوند، هم نويسنده اين كتاب است و هم متكلمِ كلمات آن.
خداي سبحان، حقيقت انسان را به وسيله انبيا و اوليا و فرشتگان، شرح كرده و با بيان اين كه آدمي از كجا آمده، به كجا مي‏رود و در چه راهي گام بر مي‏ دارد، او را هم با خودش آشنا مي‏ كند، هم با آفريدگارش و هم با گذشته و حال و آينده اش.
اگر انسان، حقيقت خود را براي شرح، به خدا نسپارد، ديگران او را شرح كرده و انسان شناسي مي‏ نگارند. اما بسان كتب آسماني پيشين، دست به تحريف و تفسير به رأي مي‏ زنند. هم بعضي از اسرار نهاني را كتمان مي‏ كنند، هم اموري بيگانه را به عنوان خواسته هايش بر او تحميل مي ‏نمايند و هم خواسته هاي حقيقي او را جا به جا مي‏كنند و اين سه نقص بزرگ و عيب مهّم در شرحِ حقيقت انسان است.
از اين رو است كه ما از خداوند، شرح خويش را مي‏ خواهيم و چنين عرضه مي‏ داريم كه: (ربِّ اشرح لي صدري)[سوره طه، آيه 25].
يعني پروردگارا حقيقت مرا كه متني است نيازمند به شرح، چنان بازكن كه خود را بشناسم.
سرّ آنكه شرح و بسط گوهر انسان، همراه با تفسير و تحليل حقيقت او است آن است كه اصل معرفت در نهان او نهفته است و با گسترش حقيقت و شرح صدر انسان، جريان معرفت او نيز باز و شفاف مي‏ شود و همين معرفتِ مشروح و شناخت مبسوط نسبت به انسان شناسي كار آمد خواهد بود.
انبيا و اوليا و فرشتگان كه مأمور شرح انسانند، هدفشان از شرح آسمان و زمين و جهان هستي در واقع، شناخت پيدا كردن آدمي نسبت به خويشتن خويش است. خداوند نيز مقصود از آفرينش آسمان ها و زمين را عالِم شدن انسان، اعلام مي‏ كند و با تعريفي كوتاه و گويا از ذات اقدس خويش، چنين مي‏ فرمايد: (الله الّذي خلق سبع سماواتٍ ومن الأرض مثلَهُنَّ يتنزّل الأمر بينهنَّ لتعلموا أنَّ الله علي كلِّ شي‏ءٍ قديرٌ وأنَّ اللّه قدأحاط بكلّ شي‏ءٍ علماً)[سوره طلاق، آيه 12].
يعني خداوند، مجموعه نظام آسمان ها و زمين را از آن رو آفريد كه شما عالم شويد و با علم و عمل، امت اسلامي را هدايت و انسان را شرح كنيد تا دست بيگانگان از تحريف كتاب انسانيت، كوتاه شود.
براين اساس، قرآن كريم، كتاب وجودي انسان را در دومقام، تدوين مي‏ كند:
در مقام اوّل، از هويّت انسان سخن مي ‏گويد و بر خلاف منطقييّن كه او را «حيوان ناطق» مي‏ خوانند، انسان را «حَيّ مُتِألّه» مي‏ داند. يعني زنده اي كه حيات او در تَألّه، يعني ذوب در ظهور إلهيّت، تجلي دارد و به سوي مظهريت اسماي حسناي حق، به پيش مي‏ رود. هم در بخش نظر به سوي خدا «گزارش» دارد و هم از حيث عمل به سمت خدا «گرايش» و از اين حقيقت كه جامعِ بينشِ صائب و گرايشِ صالح است، به عنوان «فطرت» ياد شده و در «اَحسن تقويم»، جلوه كرده است، كه: (لقد خلقنا الإنسان في أحسن تقويمٍ)[سوره تين، آيه 4].
اين فطرت الهي كه واجد مظهريت علم و عمل است، تبديل ناپذير است. نه خداوند آن را عوض مي‏ كند؛ چون كه او را در زيباترين صورت ممكن آفريده است و نه غير خداوند؛ چرا كه چنين قدرتي براي غير خدا وجود ندارد. از اين رو به عنوان نفي جنسِ تبديل و سلب هر گونه تحريف فطرت آدمي مي‏ فرمايد: «لا تبديل لخلق اللّه»[سوره روم، آيه 30].
همين مطلب وقتي در ادبيات عرفاني مطرح مي‏ شود، گاهي به زبان جناب حافظ انسان را چنين به تصوير مي‏ كشد كه: رهرو منزل عشق است و زسرحد عدم، تا به اقليم وجود اين‏ همه راه آمده است. گاهي‏ به ‏لسان مولوي درتفسير آيه كريمه: (كلَّ يومٍ هو في شأنٍ)[سوره الرحمن، آيه 29] خداي‏ سبحان رافرمانده كل‏ قوايي مي‏ داند كه هر روز درحال رهبري سه لشكر است:اوّل،لشكري كه ازبين‏ صلب وترائب،حركت كرده وبه قرارگاه رحم، منتقل مي‏ شود، كه: (خلق من ماءٍٍ دافقٍ  يخرج من بين الصّلب و التَّرائب)[سوره طارق، آيات 6 ـ 7].
دوم، لشكري كه از رحم به دامن طبيعت وارد مي‏ شود كه: (واللّه أخرجكم من بطون أمَّهاتكمْ لا تعْلمون شيْئاً)[سوره نحل، آيه 78] و سوم هم لشكري كه دامان طبيعت را به سوي نهايت خويش، ترك مي‏ كند، كه: (اللّه يتوفَّي الأنْفس حين موْتها)[سوره زمر، آيه 42]؛ (قلْ يتوفّاكمْ ملك الْموت الَّذي وكِّل بكمْ)[سوره سجده، آيه 11]؛ (حتّي إذاجاء أحدكم الْموت توفَّتْه رسلنا وهمْ لايفرِّطون)[سوره انعام، آيه 61].
در اين باره كه آيا ابتدا و انتهاي انسان، خاك است و پيش و پس از آفرينش او جز پوچي نيست و يا اين كه آدمي، مرغ باغ ملكوت است و چند روزي قفسي ساخته اند از بدنش و اين خاكدان، آشيانه اي موقت و پلي براي عبور وي از طبيعت به فرا طبيعت است، قرآن كريم راه دوم را ارائه كرده و به ما مي‏ آموزد كه بشر قبلاً كجا بود و پس از اين به كجا مي‏ رود و اين چند روز دنيا، چه بايد بكند. اين، خلاصه اي از مقام اوّلِ كتاب وجودي انسان.
مقام دوم كه به صورت مفصّل، بعداً مورد بحث قرار خواهد گرفت در اين باره است كه گوهر ملكوتي انسان يعني «حيات و تألّه»، چگونه بارور و شكوفا مي‏ شود و راه رسيدن وي به كمالات انساني، كدام است، شرائط سهولت و موانع صعوبت طيّ طريق چيست، همرهان اين راه چه گروهي و رهزنان آن كدام اند و... .
سير «بحث انسان در قرآن»
هر موجودي كه در جهان امكان، سهمي از هستي دارد، از سه نظام «فاعلي»، «داخلي» و «غايي» برخوردار است.
در نظام فاعلي به منشاء پيدايش اين موجود و ارتباط او با آفريدگار وي، پرداخته مي‏ شود. در نظام داخلي، چگونگي پيدايش، نوع هستي، بسيط يا مركب و مجرد يا مادي بودن، اجزا، مقوّمات، هويّت و ماهيّت او مورد بحث قرار مي‏ گيرد و در نظام غايي، سخن از اين به ميان مي‏ آيد كه اين شي‏ء، به كجا مي‏ رود و چه هدفي در پيش دارد، راه نزديكي كه او را به مقصد برساند، كدام است و راهيان اين راه و راهنمايانش و نيز بيراهه ها و رهزنانش كدام‏ اند؟
انسان نيز، داراي اين سه نظام است و قرآن با تشريح نظام هاي سه گانه مذكور از يك سو با معرّفي خداوند و اسماي حسنايش، انسان را با خالق و رازق و مدبّر خويش آشنا مي ‏كند. از دگر سو با بيان ساختار دروني انسان و پيوند روح و بدن وي و ارتباط روح آدمي با گذشته و آينده، او را با مبدأ و معاد، مرتبط مي‏ سازد و از سوي ديگر با تشريح آينده بشر و قيامت و بهشت و دوزخ و پي آمد عقايد و اعمال و اخلاق انسان پس از مرگ، او را در تحصيل علوم صائب، عقايد صحيح، اخلاق صالح و اعمال درست، ياري و بر آن كوشا مي‏ نمايد.
البته در هر كدام از سه نظام مذكور، انسان از ويژگي‏ هايي بهره مند است كه او را از ديگر موجودات، ممتاز مي‏ سازد. هم در پيدايش از مبدأ، هم در ساختار دروني و هم در راهي كه با پيمودنش به مقصد مي‏ رسد، داراي برجستگي‏ هايي است كه عنايت به آنها بحث هاي محوريِ تفسيرِ موضوعيِ انسان در قرآن را تشكيل مي ‏دهد و هر كدام از اين محورهاي سه گانه را زير مجموعه هايي فراوان است كه با توفيق خداي سبحان، به آنها پرداخته خواهد شد.

منبع: كتاب صورت و سيرت انسان در قرآن، حضرت علامه جوادي آملي مدظله، ص31-39

دوشنبه 4 9 1392 21:13
X