معرفی وبلاگ
مولاي متقيان علي (ع) مي فرمايند "معرفة النفس أنفع المعارف" اين دنياي مجازي كه منجر به انقلاب اطلاعات گرديده و ذهن ما را انباشته از معارف و اطلاعات بيهوده نموده است. توجه به علوم نافع يك ضرورت انكار نا شدني است و چه علمي نافع تر از انسان شناسي كه مقدمه خود شناسي خواهد بود اميدوارم بتوانم در اين بمباران اطلاعات به قدر وسع خود به نافع ترين دانشها بپردازم اللهم انّي اعوذُ بك من علمٍ لاينفعُ
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 16266
تعداد نوشته ها : 15
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
GraphistThem248

نظريه تكامل و نسل كنوني بشر
از جمله مطالبي كه طرح آن پيش از ورود به بحث «شناخت انسان در قرآن»، مناسب به نظر مي‏ رسد، اشاره به «نظريه تكامل» و نيز تبيين وضع انسان هاي كنوني از حيث ريشه است.
فرضيه تكامل دارويني بر اين مبناست كه موجودي بدون روح، كم كم داراي روح شده و به صورت حيوان،مراحل كمال را پشت سر گذاشته و به شكل بوزينه و ميمون درآمده است. سپس با تطوّراتي ديگر و از دست دادن عضوهايي از بدن به صورت انسان دو پا و داراي قدرت سخن، تكميل شده است.
امروزه بطلان اين فرضيه با پيشرفت تحقيقات زيست شناسي و به خصوص ژنتيكي، كاملا مبرهن است.
اما بر فرض عدم ابطال نيز نمي‏تواند نظريه اي مقابل و مخالف با قرآن تلقّي گردد، نه از جنبه بحث هاي توحيدي و نه از حيث مباحث انسان شناسي.
از لحاظ بحث هاي توحيدي، مخالف قرآن كريم نيست؛ زيرا بر اساس اين نظريه، ماده نخست با تحرّك خود، مرحله هايي را گذارنده و تا انسان شدن، حركت را ادامه داده است. امّا در بحث هاي توحيدي سخن از اين است كه هر متحركي عقلا محتاج به محرّك و هر فعلي نيازمند فاعل است. نه ممكن است كه حركت، بدون حركت آفرين، موجود شود و نه ممكن است كه موجودي جامد و جاهل، فاعل و محرّك خود باشد.
به لحاظ مباحث انسان شناسي نيز نظريه تكامل، مخالفتي با قرآن ندارد؛ زيرا بر اساس آن، راه پيدايش انسان از تطورات طبيعي ميمون مي ‏گذرد. اما ثابت نمي‏ كند كه اين، تنها راه تحقق انسان است و بشر منحصراً از اين طريق، پا به عرصه هستي گذاشته است؛ زيرا تجربه فقط پيام اثبات دارد و دلالت مي ‏كند بر اينكه از اين راه فلان حادثه رخ مي ‏دهد و هرگز دلالت ندارد بر اينكه رخداد فلان حادثه از غير اين راه، محال است. البته ممكن است زمينه استبعاد فراهم گردد ليكن آنچه در استدلال، معتبر است استحاله طرف مقابل است نه استبعاد آن و از دليل تجربي، اثبات استحاله طرف مقابل به دست نمي‏آيد بلكه فتوا به استحاله آن نيازمند تجربه منفي در طرف ديگر است.
در هر حال انسان هايي كه امروز بر پهنه زمين زندگي مي‏كنند، همگي فرزندان آدم و حوا (عليهما السلام) هستند.
يك دليل بر اين مدعا آن است كه قرآن كريم از سويي خود را هدايتگر همه عالميان و بيم دهنده تمامي بشر، معرفي مي ‏كند: (هديً للنّاس)[سوره بقره، آيه 185] و (نذيراً للبشر)[سوره مدّثّر، آيه 36.] و از سوي ديگر همين بشر را فرزندان آدم مي‏ خواند و با تعبير: (يا بني آدم)[سوره اعراف، آيات 26 و 27 و 31 و 35؛ سوره يس ، آيه 60.] مورد خطاب قرار مي‏ دهد. پس بشرِ مخاطب قرآن، همگي فرزندان آدم اند؛ زيرا اگر بخشي از آنها ريشه در غير آدم و حوا داشتند، صحيح نبود كه قرآن كريم همه را بني‏آدم بخواند.
ممكن است گفته شود كه قرآن از باب تغليب و برتري بخشيدن به فرزندان آدم، همه را با اين عنوان خطاب كرده و يا چون همه انسان ها (چه فرزندان آدم و چه غير آنها) در تكليف، مشترك هستند، از آنان با تعبيري يكسان، ياد شده است.
امّا صرف «تغليب در خطاب» يا «اشتراك در تكليف»، به استدلال فوق زيان نمي‏ رساند؛ چون هر دو نيازمند دليلي مستقل بر اثبات وجود نسلي ديگر است كه آنها فعلا ًيا در عصر نزول وحي، موجود بوده اند و چنين دليلي وجود ندارد؛ زيرا صرف امكان تكامل دارويني و يا حتي فعليّتِ آن نمي‏ تواند دوام و عدم انقراض انسان هاي تكامل يافته از ميمون را اثبات كند و آنچه از ظاهر قرآن بر مي‏آيد اين است كه تمام انسان هاي كنوني، فرزندان آدم اند.
جدايي آدم و حوا (عليهماالسّلام) از گذشتگان
پس از اثبات اين كه نسل موجود به آدم و حوا منتهي مي‏ شود، بايد روشن گردد كه اين دو نفر ارتباطي با نسل هاي پيشين نداشته و خود، سر سلسله نسل انسان اند.
شواهدي بر اين معنا در قرآن كريم وجود دارد كه از باب نمونه، به برخي از آنها اشاره مي ‏شود:
شاهد اول اين كه قابيل پس از قتل برادرش نسبت به جسد او متحيّر مانده و نمي‏ دانست كه با آن چه معامله اي بايد كرد. سرانجام در اثر تعليم كلاغي كه خداوند براي تفهيم وي به سوي او فرستاد و با چنگال خود، چيزي را در زمين دفن كرد، مشكل قابيل حل شد. در اين باره، قرآن، چنين مي فرمايد: (فبعث اللّه غرابا يبحث في الأرض ليريه كيف يُواري سَوأة أخيه)[سوره مائده،آيه 31].
اگر آنان فرزندان نسل پيشين بودند، يقيناً دفن مرده را از اجداد خويش آموخته بودند و هرگز قابيل در اين امر بديهي، متحيّر نمي‏ ماند.
شاهد دوم، طليعه سوره مباركه نساء است كه همه انسان ها را مخاطب ساخته و مي فرمايد: بپرهيزيد از خدايي كه شما را از حقيقت و نفس واحدي آفريد و از همان نفس واحد همسرش را خلق كرد و از اين دو، مردان و زنان فراواني را در عالم، پراكند: (يا أيها الناس اتّقوا ربّكم الّذي خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً... )[سوره نساء ، آيه 1].
بر اساس اين آيه، آدم وحوا (عليهما السلام) نمي ‏توانند فرزند انسان هاي ديگري باشند؛ زيرا در قرآن از اين دو به عنوان سر سلسله انسان هاي موجود، ياد شده است.
روشن ترين دليل قرآني بر اين مطلب كه آدم (عليه السلام) فرزند كسي نبوده و خود سرآغاز پديد آمدن نسل بشر است، جدال احسني است كه قرآن كريم با مسيحيان درباره خلقت عيسي (عليه السلام) دارد و چنين مي فرمايد: (إنّ مثل عيسي عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون)[سوره آل عمران، آيه 59].
يعني شما پذيرفته ايد كه خدا، آدم را بدون پدر و مادر و از خاك آفريد. پس درباره مسيح چه مشكلي داريد كه او را بدون پدر، تحقق پذير نمي‏ دانيد و مسيح (عليه السلام) را فرزند خداوند مي‏ پنداريد؟
نقد ادله مقابل
برخي معتقدند كه آدم و حوا، فرزند انسان هاي ديگري بودند. اما ديگران به دليل نداشتن رشد فكري، بشر غير مسئول بوده و تنها آدم و حوا از ميان آنها انتخاب شدند و مسئوليت يافتند. صاحبان چنين تفكر، به برخي از آيات قرآن كريم استشهاد بلكه استدلال نموده اند كه اجمالاً به نقل بعضي از آنها اشاره مي‏ شود.
دليل و شاهد اول كه بر اين نظر، اقامه شده آن است كه خداوند به صورت جمع، انسان ها را خطاب كرده و مي‏ فرمايد: شما را آفريديم و صورتگري كرديم، سپس به فرشته ها فرمان سجده براي آدم داديم: (و لقد خلقناكم ثم صوّرناكم ثمّ قلنا للملائكة اسجدوا لِآدم... )[سوره اعراف ،آيه 11].
با توجه به معناي كلمه «ثمّ» (سپس)، معلوم مي‏شود كه خداوند ابتدا جمع انسان ها را آفريده و سپس آدم (عليه السلام) را از آن ميان برگزيده و سجده بر او را به فرشتگان فرمان داده است.
پاسخ اين استدلال آن است كه كلمه «ثُمَّ» همه جا دلالت بر ترتيب وقوعي ندارد و گاهي ترتيب در گزارش را مي‏ رساند. مثلاً خداوند در جايي ابتدا از فرستادن قرآن سخن مي‏ گويد و با اشاره به بركت‏هاي حاصل از انزال قرآن، مي ‏فرمايد: (و هذا كتاب أنزلناه مبارك مصدّق الّذي بين يديه و لتنذر اُمّ القري و من حولها... )[سوره انعام، آيه 92]. آنگاه با كلمه «ثُمَّ» از انزال تورات كه ديرزماني پيش از قرآن كريم، فرو فرستاده شده است، خبر مي‏ دهد: (ثم آتينا موسي الكتاب ... )[سوره انعام، آيه 154].
روشن است كه اين «ثمّ» دال بر ترتيب وقوعي، نيست؛ زيرا نزول تورات از حيث وقوع، مقدم بر نزول قرآن است. اما بر اساس نكته اي از فرستادن قرآن، پيش از فرستادن تورات، ياد شده است. پس اين تقديم فقط از حيث گزارش است و اين گونه ترتيب را «ترتيب ذكري» گويند.
درباره خلقت انسان ها نيز وقتي قرآن كريم سجده بر آدم را با «ثم» در مرحله دوم بيان مي‏ كند، ترتيب در ذكر را اراده كرده است، نه ترتيب در وقوع را.
شاهد دوم كه براي گزينش آدم و حوا از ميان انسان هاي ديگر ارائه شده است، آيه اي است كه ابتدا دو نحوه خلقت انسان (از گل و از آب) را متذكر شده و سپس با كلمه «ثُمّ» از تسويه و دميده شدن روح الهي در موردي ويژه، خبر مي‏ دهد: (...و بدأخلق الإنسان من طين  ثمّ جعل نسله من سلالة من ماء مهين  ثم سوّاهُ و نفخ فيه من رُوحه... )[سوره سجده، آيات 7 ـ 9].
پس نخستين مرحله، آفرينش انسان از گِل بوده و بعد، نسل انساني را از آب (نطفه)، استمرار بخشيده و آنگاه از ميان انسان ها آدم ابوالبشر را جهت دميدن روح الهي برگزيده است.
پاسخ اين كلام نيز روشن است. زيرا اين آيه شريفه، خود آدم را آفريده شده از گِل مي‏داند و نسل او را از نطفه او مي‏ شمارد و بعد از اين از دميدن روح الهي در او سخن مي‏گويد، كه نفخ روح در خود آدم بعد از پديد آمدن وي از گِل و نفخ روح در نسل او پس از پديد آمدن آنان از آب (نطفه) بوده است.
شاهد سوم در اين زمينه، استشهاد به آيه اي است كه قرآن كريم آدم، نوح، آل ابراهيم و آل عمران را به عنوان برگزيده هاي الهي اعلام مي‏كند: (إن الله اصطفي آدم و نوحا و آل إبراهيم و آل عمران علي العالمين)[سوره آل عمران ،آيه 33].
همچنان كه نوح و آل ابراهيم و آل عمران (عليهم السلام) هر كدام از ميان جمعي از انسان ها انتخاب شده اند، آدم (عليه السلام) نيز بايد چنين باشد و اين جز به فرزند بودن او براي انسان‏هايي ديگر نخواهد بود. يعني در هر عصري انسان‏هايي بوده‏اند كه خدا وند از ميان آنها افرادي را برگزيد و يكي از آن برگزيده‏ها حضرت آدم (عليه السلام) است. پس در زمان حضرت آدم (عليه السلام) افرادي از بشر بوده اند.
پاسخ اين ادعا هم آن است كه گرچه لازمه هر «إصْطِفا» و انتخاب و از جمله، اصطفاي آدم، وجود جمعيتي به اصطلاح، «مصطفي عليهم» است، اما آيه مزبور دليل بر اين نيست كه خداوند آدم را از همان ابتدا از ميان گروهي و جمعيتي برگزيد، بلكه مقصود آن است كه: خداوند نسبت به كل عالميان، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را انتخاب كرد. پس «مصطفي عليهم»، جهان و جهانيان و همه موجودات بشري هستند و آدم و نوح و... به جهت خصوصيتي كه دارند، مصطفاي هستي و برگزيده خلقت اند.
بنابراين بهترين پاسخ به اين شواهدِ مطرح شده، همان آيه 59 از سوره آل عمران است كه آدم را آفريده از خاك مي‏ داند و با اين حقيقتِ قابل قبول براي مسيحيان، حضرت عيسي را نيز مخلوقي بدون پدر اعلام مي‏ كند و هر گونه استبعاد يا استحاله اي را با توجه به قدرت غيبي و مطلق الهي، مطرود مي‏ داند.

منبع: كتاب صورت و سيرت انسان در قرآن، حضرت علامه جوادي آملي مدظله، ص25-31

چهارشنبه 29 8 1392 11:44

مقدمه
سودمندترين بحث
غالب علوم اسلامي، سودمند است، اما آن علمي كه مستقيما با شناخت جان آدمي و فضيلت، رذيلت، سعادت، شقاوت، بهشت، دوزخ و سرانجام، جلال و جمال انسان ارتباط دارد، گذشته از جنبه علمي و آموزشي، داراي صبغه عملي يعني تزكيه و تهذيب نيز هست؛ از اين رو اثري سودمندتر از ديگر بحثها داشته و مسئله معرفت نفس كه انسان را به معرفت رب هدايت مي‏كند با شناخت حقيقت انسان، پيوند عميق تري دارد.
رابطه انسان شناسي با علوم گوناگون
بحث انسان شناسي، علاوه بر اهميت اخلاقي و ضرورت انطباق كارهاي انسان از آن جهت كه انسان است با حدود ترسيم شده در قرآن، از جهتي ديگر نيز داراي اهميت است و آن، تأمين اصل موضوعي براي همه علوم انساني از حكمت و كلام و عرفان گرفته تا ادبيات، هنر، اقتصاد، سياست، فقه، حقوق، جامعه شناسي، روان شناسي و...
ترديدي نيست كه هيچ علم انساني بدون شناخت انسان، به دست نمي‏ آيد و چون حقيقت انسان را روح او تشكيل مي‏ دهد، بدون شناخت روح و روان انسان، شناسايي او ناممكن است و چون روح انسان، مجرّد است، بدون هستي‏ شناسي و معناي وجود مجرّد، شناخته نمي شود؛ زيرا در بحث هستي‏ شناسي، دو نحوه وجود مجرّد ومادّي و احكام و لوازم هر كدام، مشخص مي‏ شود.
هستي‏ شناسي نيز در حدّ خود، وابسته به جهان بيني الهي است. چون در جهان بيني الهي معلوم مي‏گردد كه در نظام هستي يك موجود واجب، به نام خدا، هست و بقيه همگي به عنوان فيض خدا از او نشأت گرفته اند. پس مسير شناخت انسان از جهان بيني الهي به هستي‏ شناسي و از هستي‏ شناسي به انسان شناسي، منتهي مي‏شود و اين شناخت، اصل موضوعي و پيش فرض همه علوم انساني، قرار مي‏گيرد و از همين زاويه، نقش حلال و حرام در مباحث اقتصاد و ديگر علوم انساني به خوبي روشن مي‏ گردد.
اما انسان شناسي نسبت به علوم تجربي، گرچه ارتباط مبدأي ندارد ولي بهره برداري از علوم تجربي نيز چون درقلمرو انسانيت انسان است به انسان شناسي متكي است و بخشي از علوم تجربي كاملا به انسان شناسي، وابسته است.
مثلا در پزشكي، شناخت درد و درمان و معالجه انسان، بدون انسان شناسي ميسر نيست؛ زيرا همان گونه كه سلامتي‏هايي برتر از حد فرشتگان براي او هست، چنانكه قرآن درباره ابراهيم خليل از سلامت قلب او با عظمت ياد كرده و مي‏ فرمايد: (و إن من شيعته لإبراهيم  إذجاء ربّه بقلبٍ سليمٍ)[سوره صافّات، آيات 83 ـ 84] بر همين منوال، بيماري‏هايي در انسان يافت مي‏شود كه در هيچ حيواني ديده نمي‏ شود.
قرآن در اين زمينه به بيماري قلبي برخي، اشاره ها دارد. مثلا كساني را كه با شنيدن صداي نامحرم تحريك مي‏ شوند و به طمع مي‏ افتند، گرفتاراني از اين دست مي‏ شمارد و همسران پيامبر را از نازك كردن صداي خويش در مقابل آنها بر حذر مي‏ دارد: (... إن اتّقيتنّ فلا تَخْضعْن بالقوْل فيطمع الّذي في قلبه مرض)[سوره احزاب، آيه 32].
براي علاج چنين موجودي بايد راه درمان را چنان پيمود كه بدنش در خدمت روح ملكوتي او قرار بگيرد و اين حقيقت در دامپزشكي، مفهومي ندارد.
انسان روزي را در پيش دارد كه نه مال، ياريش مي‏ رساند و نه فرزند و تنها گوهر پذيرفتني از او قلب سليم است: (يوم لا ينفع مال و لا بنون  إلاّ من أتي اللهَ بقلبٍ سليمٍ)[سوره شعراء، آيات 88 ـ 89] البته اموري كه صرفا به طبيعت انسان باز مي‏ گردد بيرون از اين بحث است؛ زيرا بدن طبيعي نسبت به حقيقت انسان بيش از سايه اي به حساب نمي‏ آيد و سرانجام هم پوسيدني و تغيير و تبديل شدني است.
بنابراين اگر كسي حقيقت انسان را جان او كه موجودي ملكوتي است بداند كه: «أصل الإنسان لبّه»[بحار، ج 1، ص 82، ح 2] و اين موجود ملكوتي را بر اساس هستي‏ شناسي توحيدي بشناسد و هستي‏ شناسي توحيدي را در سايه معرفت خدا شكل بدهد، در معالجه انسان هرگز او را با دام يكسان نمي‏ بيند و سخن از بيماري‏هاي مشترك بين انسان و دام به ميان نمي‏ آورد و براي شناسايي درمان انسان، به حيوانات آزمايشگاهي، متوسل نمي‏ شود و از هر دارويي استفاده نمي‏ كند؛ زيرا هر غذا و داروي ناپاك و مصرف شده به وسيله انسان، در دو قوس نزول و صعودِ او، تأثير اساسي و ظهوري تغييرناپذير دارد.
در قوس نزول، تنزّل كرده و به صورت نسل او ظهور مي ‏كند و فرزنداني ناصالح، تحويل مي‏ دهد. بر همين اساس امام صادق (عليه السلام) مال حرام را در نسل‏هاي آينده انسان، مؤثّر مي‏ دانند ومي‏ فرمايند: «كسب الحرام يبين في الذّرّية»[كافي، ج 5، ص 124، ح 4].
در قوس صعود نيز همين غذا و داروها به انديشه، تبديل مي‏ گردد. هرگز خوردني‏ها و نوشيدني‏هاي حرام، برهان عقلي و عرفان نظري نمي‏شود. بلكه در سير صعودي خود به مغالطات، شبهات، موهومات، رسومات و رسوبات جاهلي تبديل مي‏ گردد؛ از اين رو بزرگاني همچون «بوعلي سينا» تعهّد سپردند كه هرگز براي درمانِ بيماري از شراب استفاده نكنند.
در مقابلِ انبيا، كم نبودند گمراهاني كه با آن همه مغالطه ها و موهومات، خود را صاحب برهان ناب و بينايي كامل مي‏ ديدند و فرستاده خدا را گاهي به سفاهت و كم خِردي متّهم مي‏ كردند: (إنّا لَنَراكَ في سفاهة)[سوره اعراف، آيه 66] و گاهي به انحراف و گمراهي: (إنّا لنراك في ضلال مبين)[سوره اعراف، آيه 60].
اما با توجه به اين كه (لَنَراك) يعني ما چنين مي‏ بينيم، خداوند بر اساس برهان در پاسخ مي‏ فرمايد: آنها كه نابينايند، چگونه ادعاي ديدن دارند: (انهم كانوا قوما عمين)[سوره اعراف، آيه 64].
در اين جهان، مدعيان دروغين نبوّت با «نحله هاي» خود ساخته به مبارزه با «ملّت هاي» انبيا آمده اند ودر اين بحثِ «مِلَل و نِحل»، انسان هاي فراواني همواره گرفتار بوده اند. اما در قيامت، همه راستگو و صادق اند و بسان انسان خفته، همه اعضا و جوارح از حيطه اختيار آنها خارج و تنها ملكات و سجايا و اوصاف انساني كه هرگز اهل دروغ نيست، سخن مي‏ گويد بلكه هر كسي با لحن قول خود شناسايي مي‏ شود، آن گونه كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در دنيا صاحبان نفاق را با لحن كلامشان، مي‏ شناخت و قرآن كريم در اين باره، چنين مي‏ فرمايد: (ولتعرفنّهم في لحن القول)[سوره محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم)، آيه 30].
البتّه تعبير اين آيه شريفه خطاب به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين است كه: «اگر خدا مي‏ خواست، منافقين را با لحن قول مي شناختي و اين دلالت بر فعليّت شناخت، ندارد. امّا با توجّه به آيه 94 سوره توبه كه مي فرمايد: (وسيري اللّه عملكم ورسوله) معلوم مي‏ شود كه خدا چنين اراده اي داشته و رسولش را حتّي با توجّه به ظاهر منافقين، بر درون آنها آگاه كرده است.
نتيجه اين بحث، آن است كه انسان شناسي نه تنها در علم اخلاق و رهيابي به كيفيت تزكيه روح و تضحيه نفس، مؤثّر است بلكه از پيش‏فرض‏هاي علوم مختلف نير بوده و با تثبيت آن مسايل بسياري از علوم انساني و تجربي كار آمد خواهد شد.
ما صاحب هر رشته از رشته هاي علو م باشيم، سرانجام آن را رها مي‏كنيم و عازم سفر به ديار ابدي خواهيم بود و در اين سفر بايد چيزي به همراه داشته باشيم. بهترين توشه اين راه، علم صائب و عمل صالح است و بهترين راه عالم شدن، خداشناسي است و مهم ترين و نزديك ترين راه خداشناسي نيز خود شناسي است. اگر انسان، خود را شناخت، ذات اقدس اله را بهتر و آسان‏تر مي‏ شناسد و اسماء و صفات و افعال و آثار او را مي‏ فهمد و هميشه به ياد او خواهد بود.

منبع: كتاب صورت و سيرت انسان در قرآن، حضرت علامه جوادي آملي مدظله، ص21-25

چهارشنبه 29 8 1392 11:27

سخن ناشر
صحيفه راقي انسان در رقيمه عالي قرآن جايگاهي رفيع و پايگاهي منيع دارد. اوراق دفتر انسان را تنها با قلم وحي بايد نوشت و الواح طور انساني را صرفاً با كِلك قرآني بايد به تصوير كشيد. آنان كه با قلم جهل و مركب ضلالت به حكاكي تصوير انسان نشسته و از اين فرشته انسي، ديوي مخوف تراشيده‏ اند به كدامين منطق سرسپرده ‏اند؟
انسان، كه با صورتي ناسوتي و چهره‏اي مُلكي ظاهر شده سيرتي لاهوتي و سيمايي ملكوتي دارد و اگر عدّه ‏اي بتوانند در صورت و ظاهر او تصرّف كنند به سيرت و باطن او راهي ندارند و همواره در مقابل اين پديده پيچيده و هزارچم ناتوانند.
تنها پرده‏ نشينان ساحت غيب و ساحل‏ گيران صحراي شهودِ يار مي‏توانند گلستان وجود آدمي را كه در سرادق رحماني نهفته است وصف كنند و در پرده حضور قرآن، به نمايش گذارده، جهان را به تماشاي آن جام جميل و آن يار فريد فرا خوانند.
انسان، كه برآيند ملك و ملكوت است از سابقه ازلي و لاحقه ابدي برخوردار است؛ وجود الهي او در علم ربوبي با ايجاد آن ذات يكتا از باغ ملكوت گذشت و بر شاخه ناسوت نشست؛ دو دست عطاي الهي به كارآمد، با دستي مُلك و با دست ديگر ملكوت را، با كفي خلق و با كف ديگر اَمر را برتاباند و عصاره انسان را از آن نماياند.
جانمايه انساني، نفس نفيس او است كه گوهر يكدانه صدف عالم است، نفسي كه قطيعه الهي و لطيفه ربوبي است به حدّي قابل و تا جايي كامل است كه اجنحه وجوديش فرش و عرش را زير پر گرفته و بر چهارگوش سبعيّت، شيطنت، بهيميّت و ملكيّت سايه افكنده و به هر سويي كه بال گشايد موجودي كامل مي‏ آيد.
انسان كه عصاره هستي است و به لحاظ هدف الهي و غايت اقصاي خود به سوي محبوب و معشوق در حركت است، قطره ‏اي است كه تنها وصول به درياي هستي را مي‏ جويد و موجي است كه آسودگي خود را در لقاي الهي ديده و تنها به ياد او آرام مي‏ گيرد. خلافت الهي سكويي است براي پهلو گرفتن در عنديّت الهي. حشمت و جلال انساني و سلطنت واقتدار آدمي زماني به كنار مي‏ آيد كه انسان مقام (عند مليكٍ مقتدر)[سوره قمر، آيه 55.] را در آغوش آورد.
با گام نهادن در وادي سلام و استقرار در دار قرار، كشتي انساني بر طور جُوديّ پهلو مي‏گيرد و آن بي‏كرانه هستي در تجلّاي صفاتي خود حبيب خويش را به پيش مي‏ خواند و در سِدره از او پذيرايي كرده و او را در مَضيف صِيام به افطار فطر مكرَّم مي‏كند و در آن عيد بزرگ ساغر ماسِوي شكسته و خم خانه ماعدي ريخته و تنها سرمستان باده توحيد مشتاقانه ساغر به هم مي‏زنند و رقص كنان شراب طهور مي‏نوشند و در عالم اله مدهوشند و اين همان طوباي هستي و حيات مُثلاي انساني است. گوارا باد بر واصلان ساحل هستي و نايلان كرانه رحمت: (كلوا واشربوا هنيئاً بما أسلفتم فِي الأيام الخالية)[سوره حاقه، آيه 24].
تنها توشه راه و عصاي كارا، عنصر عظيم تقواست كه كرامت عنداللهي را به همراه داشته و انسان را به محوريّت تقوا، كريم مي‏ گرداند.
تا انسان جايگاه عظيم خود را نشناسد و گستره وجودي خود را نداند قطعاً نمي‏ تواند از چنگال طبيعت رسته و در بارگاه قدس مأوا گزيند.
دو صف همواره در برابر يكديگر، انسان را به خود فرا مي‏ خوانند: صف انبيا و اوليا و در برابر، لشكر شياطين و كفار. انبيا با به دست گيري عقل و وحي، و شياطين با به كف گيري شهوت وغضب؛ هر يك انسان را به سوي خود دعوت مي‏ كنند.
بشريت امروز به بحراني گرفتار و به مردابي دچار است كه رهايي از آن بسيار دشوار و نجات از آن به مراتب مشقت بار است. اگر تا ديروز دشمنان انسانيت با به اهتزار درآوردن پرچم شهوت و غضب فاتحانه بر سرزمين قلب و عقل مي‏تاختند، امروزه با حربه ديگر به ميدان آمده و با تشويش عقل و اضطراب قلب در ناكارآمدي آن مي‏ كوشند.
امروز دستان تعدّي و تجاوز، از آستين شيطنت به درآمده و خودِ عقل و انديشه‏ هاي خالص آن و نيز وحي و افكار ناب آن را نشانه رفته و در پي آنند كه فطرت انساني را با حجاب‏هاي ابهام، به ورطه انكار برند و با القائات ناصواب هاله‏ هاي تيرگي و زنگارهاي كدورت را بر قرصِ عقل و بدرِ وحي كشند.
رسالت سنگين امروز دين مداران و ساحل نشينان عقل و وحي، از سويي زدودن پرده‏هاي ابهام و برطرف كردن حجاب شبهه و سئوال، و از جانب ديگر، برافروختن قمر عقل و پرفروغتر ساختن شمس وحي است.
با چنين نگرشي بهتر مي‏ توان نقش حوزه ‏هاي علوم و معارف الهي و اسلامي را دانست و در ميزان تأثير و كارآمدي آن نيز داوري كرد. زيرا تاريخ پربار علوم اسلامي گواهي صادق است كه در هر دوره از حيات اسلامي، چگونه از مرزهاي عقيده، اخلاق، احكام و حدود الهي توسط عالمان و انديشمندان صالح و متعهد، با تمام توان، پاسداري شده است، تا بدانجا كه در هر ميداني كه براي دفاع از دين گشوده شد، بي‏ استثنا، حضور فقيهان و عالمان الهي، در تبيين، تثبيت، تعليل و تحكيم اركان معرفتي و اعتقادي مؤثر و سودمند بوده و هيچ جهاد علمي و عملي براي حراست از عقايد الهي صورت نپذيرفته مگر آن كه رايت آن به دوش انديشمندان، حكيمان، متكلمان، عارفان، فقيهان و محدّثان وارسته مجاهد استوار گشته و خون پاك آنان بر تارك تاريخ، درخشيده و به تعبير امام خميني (رضوان الله تعالي عليه)، «افق فقاهت را گلگون كرده است»[منشور حوزويان؛پيام حضرت امام خميني (قدس سره) به حوزه‏هاي علميه؛ 3/12/1367]. اين حقيقت تاريخي، در حوزه‏ هاي علميِ وابسته به اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) درخشنده‏ تر و گوياتر است.
در عصر حاضر، نهضت رجوع به قرآن و پي گيري مباحث تفسيري، توان بيشتري يافت و با جهاد علمي مفسر بزرگ، علامه طباطبايي (رضوان الله عليه) ميدان جديدي گشوده شد و با پيروزي انقلاب اسلامي در آخرين سالهاي قرن چهاردهم هجري، هزاران قرآن پژوه مشتاق را به سوي حوزه ‏هاي علوم اسلامي و به ويژه تفسير قرآن، فرا خواند.
از جمله آن نهضت تفسيري، مجموعه حاضر است كه با نگرشي انسان شناختي، به دقت در قرآن كريم پرداخته و به شيوه گفتاري، جان و دل هزاران دانشجوي جوان را صفا داده و نواخته است. همانان كه از سراسر ميهن اسلامي، به بارگاه كريمه اهل بيت (عليهم‏السلام) و حوزه مقدس قم مي‏ شتافتند و شب‏هاي جمعه را در محضر استاد مؤلف، به درس قرآن مي‏ نشستند.
اين مجموعه در دو جلد، تحت عنوان: «صورت و سيرت انسان در قرآن» و «حيات حقيقي انسان در قرآن» تدوين شده است. كتاب حاضر يعني جلد نخست انسان در قرآن، به بخش هاي مختلف هستي انسان پرداخته و جهات وجودي او را نمايان مي‏ سازد، و پس از تعريفي جامع و قرآني از انسان به جلوه‏ هاي گوناگوني از زيبايي‏هاي بي‏ بديل انسان مي‏پردازد. از يك سو، رفتار خدا با آدمي را به تصوير مي‏ كشد كه چگونه با هزاران چشمِ گشوده، آدمي را به شهود مبدأ هستي دعوت مي‏كند و شاهدان اين بزم ملكوتي را به دست افشاني و غزلخواني مي‏ خواند كه:
با صد هزار جلوه برون آمدي كه من                                   با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
از سوي ديگر، به گستره نصيب انسان از علم الهي، اشاره مي‏ كند كه چگونه سرآغازخلقت او از تعليم اسما شروع شده و در نيمه راه، آدمي را هم نشين فرشتگان كرده و سپس او را بر كرسي تعليم ملائكه نشانده و مسجود فرشته‏ اش ساخته و اين سان سير علمي انسان تا خلافت الهي را براساس اسفار اربعه، امتداد بخشيده است.
از طرفي ديگر، با بيان لطيفه‏ هاي الهي كه از وراي آيات خلافت انساني مي‏ درخشد و بسان نجم ثاقب، سرگشتگان كوي دوست را به سوي مقصد، هدايت مي‏ كند، كاروان بشريت را به مدار جانشيني خدا، فرا مي‏ خواند و قائد اين قافله عشق را براي هر دوره از حيات بشري، تعيين مي‏ كند كه اين قافله، ره گُم نكند و «سرخوش از ميكده با دوست به كاشانه رود.»
از ديگر سو، براساس كريمه (ولقد كرمنا بني آدم... وفضلنا هم علي كثيرٍ ممّنْ خلقنا تفضيلاً)[سوره اسراء،آيه 70] هم از كرامت‏ هاي آشكار و پنهان خدا نسبت به انسان سخن مي‏ گويد، هم دامنه فضيلت انساني را به تصوير كشيده و مسندنشينان بزم كرامت و فضيلت الهي را به تماشا مي‏ گذارد و هم از كتاب انسان سازي يعني قرآن كريم به عنوان برنامه‏اي كه مبدأ و مسير و پيك و منتها و سرتاپاي آن كرامت است، ياد مي‏ كند.
سرانجام نيز به جايگاه دين در هويت انسان، اشاره كرده و بر نقش چشم ناپوشيدنيِ امامت و رهبري الهي براي رساندن انسان به مقام عنداللهي و اوج خلافت الهي، تأكيد مي‏ ورزد.
براين اساس، در يك جمع بندي كوتاه مي‏ توان گفت: كتاب باارزش «انسان در قرآن» مي‏ كوشد تا از دو جنبه علمي و عملي به تعريف انسان از ديدگاه قرآن بپردازد و با تشريح دو نحوه خلقت آدمي، اصل و فرعِ او را تبيين كند.
در اين كتاب، انسان به كوه بلندي مانند شده است كه دامنه زيبا و سرسبز آن از طبيعت آدمي حكايت دارد و هر چه از اين دامنه فراتر رويم و سير عموديِ معرفت را تداوم بخشيم، چشم اندازها پرشكوه‏تر و منظره‏ ها ديدني تر مي‏شود و در منتهي اليه صيرورت و بلنداي قله انسانيت، مي‏توان به غايت بينايي و نهايتِ زيبايي يعني شهودِ جمالِ حق و لقاي محبوب مطلق، واصل شد.
در پايان، اين مركز بر خود فرض مي‏ داند، از سعي و جهد صديق فاضل و ارجمند، جناب آقاي غلامعلي امين دين كه به حق در تحقيق و تنظيم اين كتاب، خالصانه و در كمال دقّت و نيز با پيگيري علمي مستمر در محضر حضرت استادِ مؤلّف بر غنا و گستردگي مطالب آن افزوده و در ايجاد اثري اين گونه پربار و كامل، نقش مؤثر داشته‏ اند، تقدير لازم را اعلام دارد و براي ايشان و مجموعه‏ اي كه در به ثمر رسيدن اين اثر، سهيم بودند از درگاه خالق قرآن و انسان عاجزانه تقاضاي قبول و اجر نمايد.
از آنجا كه اين خيرات و بركات در سايه نظام جمهوري اسلامي شكل مي‏ گيرد، براي بنيانگذار نظام، امام خميني (ره) و شهيدان والا مقام، طلب رفعت مَقام و علو مُقام داشته و براي رهبري معظّم انقلاب حضرت آيةالله خامنه‏ اي (مد ظلّه العالي) طول عمر همراه با صحت و سلامتي، بهره‏مندي از امدادهاي الهي و حمايت هاي ولايي حضرت وليّ عصر، حجة بن الحسن العسكري (عج) را تمنّا داريم.
مركز نشر اسراء


منبع: كتاب صورت و سيرت انسان در قرآن، حضرت علامه جوادي آملي مدظله، ص13-19

چهارشنبه 29 8 1392 10:25

هدف از خلقت انسان چه بود و چرا انسان خلق شد چرا بعضي از انسان ها فقيراند بعضي ثروتمند، چرا بعضي از انسان ها دچار بيماري بدبختي و بعضي ديگر چنين نيست آيا ممكن بود كه خداوند انسان را نه خلق مي كرد و نه اينطور بعضي از آنها را دچار اين بدي ها گرفتاري ها مي كرد اگر خلق كرد چرا گناه خلق شد چرا شيطان خلق شد چرا جهنم و بهشت مي توانست تعدادي تراكتور و كاميون خلق كند چون اينها بهتر مي توانند فشار و مشكلات را تحمل كنند؟

فلسفه سختيها مشكلات بلاها
اين پرسش از مسائل مهم در حوزه دين پژوهي است كه همواره ذهن متفكران ديني را به خود مشغول ساخته است كه چرا تبعيض وجود دارد؟ فناها و نيستي ها براي چيست ؟ نقصها وكاستي ها وآفات وبلاهاچرا وجود دارد؟وبطور كلي علت شرور(شرها)درعالم چيست؟
انديشمندان ديني پاسخهاي متعددي به اين پرسش يا پرسشها داده اند .
1-سختيها(شرور) لازمه جهان مادي وطبيعي است
لازمه عالم ماده علاوه بر محدوديت وجودي,تزاحم وتضاد است.ممكن نيست كه عالم ماده بي تزاحم وتضاد آفريده شود.وجود آتش در مجموع خير است ومي تواندبراي زندگي آدميان مفيد باشد اما گاه زيان نيز مي رساند ودرد ورنج نيز مي آفريندونمي شود كه آتش باشد ونسوزاند.
اگر خواهان زندگي دنيوي هستيم ومي خواهيم از نعمتها ولذايذ دنيوي بهرمند باشيم,بلكه آنراسكوي پرش خود به بهشت برين وكوي نيكبختي قرار دهيم,مي بايست در اين دنيا متحمل وپذيرنده لوازم آن نيز باشيم.اگر توقع داريم از آتش,حرارت بدست آيد ,اين حرارت ذاتي آتش است, در سرما وگرما هيچ گونه تبد ل وتغييري در آن ايجاد نمي شود, همين طوري كه چوب را مي سوزاند واز حرارت آن انسان به انواع مختلف بهره مند مي گردد,نيز گاهي خانه اي رابه كام خود فرومي برد. نمي توان گفت در موارد ضرر آتش,حرارت وسوزندگي نداشته باشد.ونمي توان آتش را از چرخه زندگي حذف نمود بعلت مشكلاتي كه در بعضي از موارد پيش مي آورد همچنانكه اتومبيل رانيز نمي توان از زندگي حذف كرد با اينكه در مواردي حركت اتومبيل تزاحم و تنازع با حركت انسان پيدا مي كند وسبب مرگ انسان مي شود واين لازمه زندگي مادي است كه ماشين بايد حركت كند وانسان نيز به فعاليت خود ادامه دهد وگاهي هم بايكديگر تصادم داشته باشند آيا حركت اتومبيل شر است يا حركت ما ؟هيچكدام شر نيستند لكن اقتضاي عالم مادي اين است كه مشكلي پيش بياورد كه ما از آن تعبير به شر مي كنيم بديهي است رعايت مقررات مي تواند در كاهش تصادفات موثر باشد اما بطور كلي نمي توان جلوي آنرا گرفت.
لازمه جهان مادي تزاحم وتضاد ,بيماري,تفاوت ,تصادف,محروميت از بعضي منافع,پيري ومرگ و...وبسياري ديگر از اموري است كه ما با ديد خود تعبير به نقص وشر مي كنيم.
مثال ساده وروشن انسانها كنار درخت سيبي قرار گرفته اند كه هر كس برحسب استعداد وتوان خود از آن بهره مند مي شود واگر كسي دير بجنبد دست خالي بر مي گرددالبته اگر انسانها رعايت عدل وانصاف را بكنند به همه مي رسد ولي در هر صورت گاهي منافع افراد با هم تزاحم پيدا مي كند حال كسي كه محروم شده وخود را در سختي ورنج مي بيند چه كسي مقصر است؟اين خاصيت جهان مادي است كه گاهي در تزاحم منافع عده اي محروم مي شوند .
وجود تزاحم وتضاد در عالم مادي وحاكميت سنتهاي لا يتغير الهي بر پديده هاي جهان يعني حاكميت نظام علت ومعلول واينكه گردش كارهاي جهان خارج از اين شيوه نيست ,اين دو موضوع اقتضائاتي دارد كه تخلف نا پذيرند زيرا لازمه اين جهان مادي است ونمي توان جلو تاثير آنرا گرفت آتش اقتضاي سوزاندن دارد گاهي ممكن خانه يا فردي را بسوزاند واو به رنج وسختي بيفتد اصل عليت وتزاحم سبب رنج اين فرد شده است.
ازدواج دو فردي كه ناسازگاري خوني دارند يا يكي از آنها به بيماري مسري مبتلا است باعث مشكلاتي براي آنها و فرزندانشان مي شود وممكن است نقصي در خلقت آنها ايجاد شود كه سبب رنج طولاني براي پدرومادروفرزند مي گردد,تاثير اصل عليت وسنخيت بين علت ومعلول اين اقتضا را دارد ونمي توان مانع آن شد حال بايد ديد مسئول اين رنج وسختي كيست؟
بديهي است اگر والدين دقت مي كردند اين مشكل پيش نمي آمد.
فردي كه در كنكور شركت مي كند وبدليل كمي تلاش ,يا محدوديت ظرفيت پذيرش موفق به راهيابي به دانشگاه نمي شود ودچار رنج وسختي مي شود ومي گويد چرا دعاي من مستجاب نشد و... اين فرد بايد درست بررسي كند كه علت نا كامي اوچه چيزي بوده است اگر خوب درس خوانده وبا آمادگي در آزمون شركت كرده بايد بداندتزاحم منافع ومحدوديت سبب اين مشكل شده ومردم كنار درختي قرار گرفتند كه ميوه محدودي دارد وخواه ناخواه عده اي دست خالي بر ميگردند وكسي مقصر نيست ومي توانست طوري برنامه ريزي كند كه زودتر برسد ميوه خود را بچيند.
در هر صورت كنار خيرهاي فراوان,شرهاي اندكي هم ايجاد مي شود كه لازمه جهان مادي است ونمي شود بخاطر شرور اندك از خلقت عالم ماده صرف نظر كرد.
آتش خيرات بي شماري دارد ,آيا درست است كه بخاطر شر اندكي كه ممكن است در پي داشته باشد آتش خلق نشود؟ترك خير كثير به دليل شر قليل ,با فيض الهي منافات دارد,زيرا ترك خير كثير به دليل شر قليل,خود شر كثير محسوب مي شود. جهان ماده تلازم اجتناب نا پذيربا شرور دارد وهمچنان كه گفتيم اقتضاي عالم ماده , بيماري ,محدوديت, پيري ,فقر,ضعف ومرگ است.بايدبا بررسي عميق ديد كه كداميك از اينها شر هستند .ومسئول ايجاد هر كدام چه كسي است؟
مسئول بسياري از مشكلات خود ما هستيم كه با رعايت بهداشت وبرنامه ريزي بهتر مي توانيم از بروز آنها جلو گيري كنيم.
2-شر ناشي از جزئي نگري است.
عامل اصلى شبهات و ابهامات اين است كه از ديدگاه محدود و زمينى به نظام هستى بنگريم و لذا در سايه اين نگرش قياسى به بن‏بست مى‏رسيم زشتى و زيبايى - سختى و آسايش - فقر و ثروت - مفيد و مضر - تقدم و تأخر و دهها امور مشابه آن حاصل قياس و سنجش زمينى و محدود ما انسانهاست در حاليكه چه بسيار امور قياسى كه هيچ ارزش و مكانتى در كليّت نظام هستى ندارند. براى كودكى كه در باغى مشغول بازى است گل زيبا و لطيف است ولى خار و تنه درخت و سنگ سخت است و تيز و با صلابت و ناپسند و بى‏فايده چون آنها را در عرض هم قرار داده و مقايسه مى‏نمايد و لكن از ديدگاه يك باغبان آگاه و انسان حكيم خار و گل و تنه و ساقه و ريشه مكمل يكديگرند و اگر ساقه و سختى آن نباشد لطافت غنچه‏ها و طراوت شكوفه‏هاى درخت ميسر نيست.
از ديدگاه ما پرندگان خوش الحان زيبا و پسنديده‏اند و لكن مار و عقرب حيوانات وحشى ناپسندند و مضر در حاليكه ميزان مقايسه ما انديشه و تفكرات ماست. و اين ميزان خود مهره‏اى است در كنار ديگر مهره‏هاى عالم هستى. نظام وجود معلول مشيت خداى حكيم و عليم است و نظرات و برداشت‏هاى ما نقشى در تدبير خداوند ندارد. با در نظر گرفتن مطالب گذشته وقتى ظروف متفاوت قابليت انسانها را مشاهده مى‏كنيم اولين پرسش در ذهن ما كه حاصل مقايسه ظروف است اين مى‏باشد كه چرا اين شخص اينگونه است و ديگرى به گونه‏اى ديگر؟ چرا اين فرد در رنج است و ديگرى در آرامش؟ چرا اين انسان مريض است و آن ديگرى سالم؟ و مسلماً فرد مريض نمى‏تواند همچون انسان سالم و تندرست تكاليف خويش را انجام دهد و روشن است كه فقير همچون مرفه نمى‏باشد. در حاليكه آفريدگار نخواسته كه فقير همچون غنى باشد يا مريض و معلول جسمانى همچون سالم و تندرست مسير زندگى را طى نمايد بلكه از هر شخص (ظرف وجودى خاص) مطابق با قابليت و توان و استعداد او مسئوليت خواسته شده است (هر كه بامش بيش برفش بيشتر) و خداوند از همه نخواسته كه در كمالات و ارزش‏ها مساوى باشند چون ظروف متفاوت است. اما همه بايد در مدت عمر خويش ظروف قابليت خويشتن را مملو از كمالات تقواى الهى نمايند
- خوب و بد نسبي و مطلق حقايق مطلق را با حقايق نسبي نبايد اشتباه كرد . مـطـالعات ما درباره سود و زيان حوادث و موجودات اين جهان همواره نسبي است ,يعني مقياس سـنـجـش را در ايـن مـطـالعات وضع خود و كسانيكه سرنوشت آنها با ما ارتباط نزديك دارد قرار مـي دهيم :آنچه به سود ما است خوب و مفيد و آنچه به زيان ما است بد و مضر مي دانيم , وحساب نـمي كنيم كه فلان حادثه در سرنوشت ساير موجودات يا در صد سال آينده چه آثاري به بار خواهد آورد . در صـورتيكه ( مطالعات نسبي ) كه در چهار چوب شرايط و موضوعات خاصي صورت مي گيرد , هرگز نمي تواند ملاك ( قضاوت مطلق ) گردد
3-شر ناشي از آزادي انسان است
خداوند به انسان,نعمت آزادي واختيار ارزاني داشته تا مراحل كمال وسعادت رابا اختيار طي كند.برخي آدميان,با اختيار خود,اعمال شرورانه اي انجام مي دهندكه لازمه اين اعمال ,رنج وعذاب ديگران است .بنابر اين شر در جهان از شرارت انسان حاصل مي شود وشرارت انسان نيز ناشي از آزادي واختيار او است.
براه انداختن جنگها,غارت منابع كشورها,استفاده بيش ازحد سوخت هاي فسيلي كه باعث آسيب ديدن لايه ازن گرديده وسبب گرماي غير طبيعي كره زمين شده وسيلهاي ويرانگر را موجب گرديده ودر نتيجه مشكلات وسختيهائي براي انسانها ايجاد كرده وبيماريهاي صعب العلاج را به ارمغان آورده همه وهمه از آزادي بشر سر چشمه گرفته است.
4-مشكلا ت وسختيها سازنده هستند
نكته ديگر اينكه فكرمي كنيم كه: «آدمى در اين جهان بايستى آسوده و راحت باشد»، وقتى اين چنين نيست پس زندگى مفهومى ندارد.
ولى اگر قدرى عميق‏تر به حيات انسان بنگريم، خواهيم ديد كه رشد و سازندگى و تكامل مادى و معنوى انسان در زمينه سختى‏ها و رنج‏ها شكل گرفته و مى‏گيرد.
سختى‏ها و گرفتارى‏ها مقدمه كمال‏ها و پيشرفت‏ها است. ضربه‏ها جمادات رانابودمي سازد واز قدرت آنها مي كاهدولي موجودات زنده را تحريك ونيرومند مي سازد رشد و سازندگى و تكامل مادى و معنوى انسان در زمينه سختى‏ها و رنج‏ها شكل گرفته و مى‏گيرد. تمدن‏ها در نقاطى به وجود آمده‏اند كه شرايط زندگى دشوار بوده و انسان مجبور به مبارزه با طبيعت شده است.
رشد علمى مرهون درگير شدن بشر با مشكلات است. اگر بشر، جهانى همواره روشن داشت، هيچ‏گاه به فكر كشف الكتريسته نمى‏افتاد و اگر بيمارى‏ها وجود نداشتند، هيچ‏گاه اندام خود و عوامل مؤثر بر سلامت و يا بيمارى آن را نمى‏شناخت.
اين بناى كار جهان و متناسب با روندى است كه براى بشر در نظر گرفته شده است: لقد خلقنا الانسان فى كبد؛ ما آدمى را در رنج و فشار آفريديم، (البلد، آيه 4). پس كمال انسان در سختى‏ها است چه در عرصه مادى و چه در عرصه معنوى. اگر جهانى بدون مشكل در برابر انسان بود، آدمى به جهت خصوصياتش آن را بر هم مى‏زد تا مشكلى پديد آورد و آن را حل كند.
برداشتن رنج و مشكلات از زندگى بشر، مساوى با ركود و سكون او است؛ پس وجود مشكل، زمينه‏ساز رشد و پيشرفت بشر است
5-سختيها جنبه تنبه وبيداري دارند
. سختى و گرفتارى هم تربيت كننده فرد و هم بيدار كننده ملت‏ها است. سختى، بيدار سازنده و هوشيار كننده انسان‏هاى خفته و تحريك كننده عزم‏ها و اراده‏ها است. شدائد همچون صيقلى كه به آهن و فولاد مى‏دهند. هر چه بيش‏تر با روان آدمى تماس گيرد او را مصمم‏تر و فعال‏تر و برنده‏تر مى‏كند؛ زيرا خاصيت حيات اين است كه در برابر سختى مقاومت كند و به طور خودآگاه و يا ناخودآگاه آماده مقابله با آن گردد. سختى همچون كيميا، خاصيت قلب ماهيت كردن دارد جان و روان آدمى را عوض مى‏كند. اكسير حيات دو چيز است: عشق و آن ديگر بلا. اين دو نبوغ مى‏آفرينند و از موارد افسرده و بى‏فروغ گوهرهايى تابناك و درخشان به وجود مى‏آورند»5.
قرآن مي فرمايد: «هيچ پيامبري را به نقطه اي نفرستاديم مگر اين كه مردم آنجا را با سختي مواجه ساختيم تا تضرع كنند» (8) و فرمود: «و براستي قوم فرعون را به خشكسالي و كمي ميوه دچار آورد»نموديم تا متذكر شوند» و علي (ع) فرمود: «هر گاه خداوند نسبت به بنده اي اراده خيري داشته باشد، پس آن بنده گناهي كند، به دنبال آن گرفتاري اي پيش مي آيد و استغفار را به يادش مي آورد (9).
6-گرفتاريها نوعي آزمايش وامتحان الهي است
مصيبت‏ها و گرفتارى‏ها در زندگى انسان نوعى امتحان و آزمايش الهى است طبق آيات قرآن و روايات اهل‏بيت(ع) هيچ انسانى در دنيا خالى از آزمايش الهى نيست .آرى تا آزمايش نباشد و انسان در مقابل سختى‏ها قرار نگيرد ارزش مقاومت و تلاش او معلوم نمى‏گردد و مؤمن از غير مؤمن تمييز داده نمى‏شود. اولياء الهى از همه انسان‏هاى ديگر بيشتر با بلاها و گرفتارى‏ها دست و پنجه نرم كرده‏اند و هيچ يك از ما به اندازه آنها سختى نكشيده‏ايم در حالى كه آنها محبوب‏ترين خلق خداوند هستند پس اين‏گونه سختى‏ها و امتحان‏ها لطف خداوند كريم است.
7- بسياري از مصائب وبلاها كفاره گناهان هستند.
براساس آنچه از احاديث استفاده مي شود، خداوند گاهي مؤمنان را در دنيا به بلاها و رنج ها مبتلا مي كند تا اين گرفتاري ها كفاره گناهان آنان شود و در روز قيامت ديگر چيزي كه به خاطر آن عقوبت و كيفر شوند در كار نباشد و آنان را از نعمت خود برخوردار سازد، ولي افرادي كه كافر و مشرك هستند چنانچه برخي كارهاي نيك داشته باشند، پاداش آنان را در همين جهان به آنان مي دهد; در نتيجه، در آن جهان با دست خالي حاضر خواهند شد
گاهي عامل بلاها و گرفتاري ها، برخي از گناهان و شكستن سدها و حريم هاي الهي است. هلاك شدن برخي اقوام گذشته در تاريخ مانند قوم نوح، عاد، ثمود و ... از اين قبيل است. قرآن كريم در اين باره آيات زيادي دارد از جمله فرمود: «اگر اهل آبادي ها ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند درهاي رحمت را از آسمان و زمين به روي آنها مي گشاييم، ولي آنها تكذيب كردند و ما هم آنها را به مجازات اعمال خودشان گرفتار ساختيم» (10).
و فرمود: «فساد در خشكي و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد تا خداوند نتيجه برخي از اعمال آنها را به خود آنها بچشاند، شايد برگردند» (11) و آيه مورد پرسش مي فرمايد: «و هر مصيبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست و از بسيارى درمى‏گذرد» (12)
8–آفات وبلاها و سختيها سبب بالا رفتن درجه معنوي انسان مي شود
گاهي بلاها و حوادث تلخ زندگي براي دست يافتن به مقامات و درجات برتر و عالي است. گرفتاري ها و رنج و بلاي انبياء، ائمه (ع)، اولياء و پاكان از اين طريق قابل توجيه است و جمله معروف «البلاء للولاء؛ بلا براي دوستي و است»، در اين وادي قابل فهم و درك است. رنج هاي فراوان و بي شمار حضرت ابراهيم (ع) (14) و حضرت موسي (ع) (15)، يوسف صديق و حضرت خاتم(ص) كه فرمود: «هيچ پيامبري همچون من آزار نديد». با اين ديد قابل تفسير و تبيين است و امام صادق (ع) فرمود: «براستي براي بنده در پيشگاه الهي مقام و منزلتي است كه بدان دست نمي يابد مگر با يكي از دو خصلت: يا از بين رفتن مال او و يا گرفتاري در جسم او (بر اثر سيل و زلزله و ... )» (16)، به همين جهت مؤمنان بيشتر گرفتارند.
و در جاي ديگر فرمود: «خداوند بلند مرتبه به موسي وحي نمود كه موجودي نيافريدم كه نزد من از بنده مؤمنم محبوب تر باشد، پس براستي او را گرفتار مي كنم به آن چه براي او خوب است، او را عافيت مي دهم به آنچه براي او خوب است ... و من به آنچه باعث اصلاح امر بنده ام مي شود آگاهترم» (17).
و همين طور فرمود: «براستي شديدترين مردم از جهت بلا پيامبران اند سپس كساني كه از بعد از آنها قرار دارند، پس هر اندازه به انبياء شبيه تر باشند بلاهاي آنها نيز شبيه تر است» (18).
نتيجه اين شد كه هر كاري كه براي انسان پيش مي آيد و هر گرفتاري را كه دچار مي شود از طريق اختيار و اراده خود انسان است چون خداوند در اين عالم از طريق اسباب و وسيله كار مي كند نه مستقيم، منتهي همان گرفتاري ها گاه بر اثر گناهان و نتيجه آن ذلت و رسوايي و دوري از خداوند است و گاهي همان كاري كه انسان با دست خويش انجام مي دهد با عنايت خداوند باعث تنبه و آگاهي و يا ترفيع درجه و ... مي شود.
9-بعضي ازگرفتاريها لطف وعنايت الهي هستند
. شخص گرفتار بايد توجه داشته باشد كه بلاها غالباً از الطاف خاص الهى است و خداوند براى اين كه عنايت و توجه خاصى به او داشته كه او را مبتلا فرموده است. اين مطلب قطع نظر از اين كه در قرآن و روايات ثابت است از مطالعه حالات مردم گرفتار به خوبى استفاده مى‏شود، زيرا بيشتر مردم خوب و صالح مبتلا به گرفتارى و بلاها هستند و بعداز پيغمبران هر كس ايمانش زيادتر باشد بلا و مصيبتش نيز زيادتر است.
عبدالرحمن بن حجاج مى‏گويد: ما نزد امام صادق(ع) بوديم صحبت بلا به ميان آمد و اين كه بلاها از الطاف خاص خدا است كه به مؤمنين عطا مى‏فرمايد. آن‏گاه امام صادق(ع) فرمود: از رسول خدا(ص) سؤال شد كه سخت‏ترين بلاها در دنيا براى كيست؟ حضرت فرمود: (اَلنَّبِيُّونَ ثُمَّ اْلأَمْثَلَ فَاْلأَمْثَلَ وَيَبْتَلَى الْمُؤمِنُ بَعْدَ ذلِكَ عَلى‏ قَدْرِ اِيمانِهِ وَ حُسْنِ اَعْمالِهِ فَمَنْ صَحَّ اِيمانُهُ وَ حَسُنَ عَمَله اشْتَدَّ بَلائُهُ وَمَنْ سَخِفَ اِيمانَهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلائُهُ‏)؛ سخت‏ترين و شديدترين بلاها در دنيا براى پيغمبران است بعد از آنها هر كس ايمانش بيشتر باشد بلايش نيز بيشتر است. مؤمن به قدر ايمان و حسن عملش به بلا مبتلا مى‏شود. پس كسى كه ايمانش صحيح و عملش نيكو باشد بلايش نيز شديدتر است. و كسى كه ايمانش ناقص و سست و عملش ضعيف باشد بلايش نيز كمتر است‏، (الكافى، ج 2، ص 252). رسول خدا(ص) فرمود: بلاي بزرگ به اجر بزرگ پاداش داده مي‏شود، و هر گاه خدا بنده‏اي را دوست بدارد، او را به بلاي بزرگ گرفتار مي‏سازد، پس هركه به بلا راضى شود خدا از او راضى است. و هر كه به بلا راضى نشود خدا از او راضى نمى‏شود. (عَنْ اَبى‏ جَعْفَرٍ(ع) قالَ: اِنَّما يُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ فِى الدُّنْيا عَلى‏ قَدْرِ دِينِهِ اَوْ قالَ: عَلى‏ حَسَبِ دِينِهِ‏)؛ امام باقر(ع) فرمود: مؤمن در دنيا به اندازه دينش يا فرمود، بر حسب دينش مبتلا مى‏شود (يعنى اگر دينش قوى باشد بلايش شديد است و اگر دينش ضعيف باشد بلايش نيز ضعيف و كم مى‏باشد)، (الكافى، ج 2، ص 253).< (عَنْ عَبْدُاللَّهِ بْنِ اَبى‏ يَعْفُورٍ قالَ: شَكَوْتُ اِلى‏ اَبى عَبْدِ اللَّهِ(ع) ما اَلْقى‏ مِنَ اْلأَوْجاعِ وَكانَ مِسْقاماً فَقالَ لى‏: يا عَبْدَ اللَّهِ لَوْ يَعْلَمُ الْمُؤمِنُ مالَهُ مِنَ اْلأَجْرِ فِى الْمَصائِبِ لَتَمَنّى‏ اَنَّهُ اَنْ يُقْرَضَ بِالْمَقَاريضَ طُولَ عُمْرِهِ‏) ؛ عبداللَّه بن ابى يعفور كه هميشه مبتلا به بيمارى بود مى‏گفت: از دردهايى كه به من مى‏رسد به امام صادق(ع) شكايت كردم، حضرت به من فرمود: اى عبداللَّه اگر مؤمن بداند كه چه پاداشى در برابر مصيبت ها دارد آرزو مى‏كند كه او را در طول عمرش با مقراض‏ها تكه تكه كنند، (الكافى، ج 2، ص 255). شما اكنون در امتحانى بزرگ هستيد، يا بايد شوهرتان را ترك كرده و راه ديگرى براى زندگى برگزينيد كه البته در اين صورت گناهى مرتكب نشده‏ايد ولى از ميدان بزرگى براى صبر و فداكارى بازمانده ايد.
عن اميرالمؤمنين(ع): عند تناهي الشده تكون الفرجه و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء» وقتي شدت و سختي به نهايت خود مي رسد، فرج حاصل مي گردد و هنگامي كه حلقه هاي بلا تنگ مي گردد، اميد آساني و نجات هست.
رواياتي مانند اين روايت نوراني كه فراوان هم مي باشند مثل: «اضيق الامر ادناه الي الفرج؛ دشوارترين كار به گشايش نزديك تر است». «عند تناهي البلاء يكون الفرج؛ وقتي بلا به نهايت رسد، گشايش حاصل مي شود». «اذا اضيفت البلاء كان من البلاء عافيه؛ هنگامي كه بلا بر بلا افزوده گردد به دنبالش راحتي و عافيت است».
همه اين روايات در صدد اميدوار ساختن و پرهيز دادن از يأس و نااميدي مي باشد. يعني هر سختي و دشواري سرانجام به پايان مي رسد و هر چند طولاني هم باشد ولي داراي نقطه اوجي است كه وقتي به آنها برسد به دنبالش گشايش و راحتي است. پس اين احاديث در صدد بيان مطلب نيست كه هر مشكلي و بلا و گرفتاري بعد از نااميدي برطرف مي گردد و تا انسان نااميد نگردد فرج حاصل نمي شود بلكه برعكس به انسان مي آموزند كه در سخت ترين بلاها و شديدترين گرفتاري ها نااميد نشويد چون اين بلا دايمي و هميشگي نمي باشد و سرانجام به گشايش تبديل مي شود.
قرآن كريم مطلب را بسيار ظريف بيان كرده است: «فان مع العسر يسرا. ان مع العسر يسرا» (سوره انشراح). يعني همراه با هر سختي و در درون و شكم هر بلا و گرفتاري، راحتي و گشايش نهفته است نه اين كه بلا و گرفتاري وقتي به پايان برسد، گشايش متولد مي شود، خير، بلكه سختي و راحتي مانند بچه هاي دوقلو با هم متولد مي شوند و دو روي يك سكه اند، ولي معمولا وقتي سختي به پايان برسد انسان متوجه آن روي سكه كه راحتي و گشايش است مي شود وگرنه از ابتدا اين گشايش با سختي همراه و همگام بوده است.

زندگي در مردن و در محنت است آب حيوان در درون ظلمت است


: «ولنبلونكم بشيء من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس والثمرات و بشر الصابرين؛ حتما شما را با اندكي از ترس، گرسنگي و آفت در مال ها و جان ها و ميوه ها مي آزماييم و به انسان هاي صبور و با استقامت مژده بده» (بقره، آيه 155).
خداوند وقتي نسبت به بنده اي از بندگانش لطف خاصي داشته باشد او را گرفتار سختي ها مي كند. در حديثي حضرت باقر(ع) مي فرمايد: خداوند از بنده مؤمنش تفقد و دلجويي مي كند و براي او بلاها را هديه مي فرستد همان طوري كه انسان در سفر براي خانواده خود هديه مي فرستد (عدل الهي، دفتر انتشارات اسلامي، ص 159).
در حديث ديگري از حضرت صادق(ع) آمده است: «خداوند زماني كه بنده اي را دوست بدارد او را در درياي شدائد غوطه ور مي سازد» (عدل الهي، ص 159).
در حديث ديگري از حضرت صادق آمده است: «گرفتارترين مردم پيامبران هستند. در درجه بعد كساني كه از نظر فضيلت بعد از ايشان قرار دارند و سپس هر كس كه با فضيلت تر است» (عدل الهي، ص 160).
بلا براي دوستان خدا لطفي است كه سيماي قهر دارد، همچنان كه نعمت ها و عافيت ها براي گمراهان و دشمنان خدا ممكن است عذاب هايي باشد كه سيماي لطف دارد. سختي و بلا بيدار كننده انسان هاي خفته و تحريك كننده عزم ها و اراده ها است. سختي ها چون صيقلي است كه به آهن و فولاد مي دهند كه هر چه بيشتر با روان و روح انسان تماس گيرد او را مصمم تر و فعال تر و كارسازتر مي سازد.
براي مطالعه بيشتر ر.ك: عدل الهي، شهيد مطهري
آفرينش شيطان:
((شيطان )) از طايفه ي ((جن )) است , چنان كه قرآن مي فرمايد. ((و اذ قلنا للملائكه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه ; و به ياد آور وقتي را كه به فرشتگان فرمان داديم همه بر آدم سجده كنيد و آنها همه سجده كردند; مگر ابليس كه از جنس جن بود و بدين جهت از اطاعت خدا سرپيچيد)), (كهف , آيه ي 50). فرشتگان , امكان مخالفت با فرمان هاي الهي را ندارند, (تحريم , آيه ي 6); ولي جن مانند انسان مختار است و لذا امكان نافرماني براي آنان وجود دارد. قرآن نيز آنها را به مؤمن , كافر , فاسق و صالح تقسيم مي كند, (جن , آيه ي 14) و آنها را لايق پاداش و كيفر اخروي مي دانيد, (انعام , آيه ي 128; الرحمان , آيه ي 39; اعراف , آيه ي 179; هود, آيه ي 119; سجده , آيه ي 13).
بنابراين جن مانند هر موجود ديگري , لايق و شايسته ي آفرينش است ; چرا كه از ديدگاه فلسفي , خداي فياض , هر چيزي را مي آفريند. اين كه شيطان - و نيز انسان هاي كافر و گنهكار - با اختيار خويش از مسير اصلي و هدف نهايي آفرينش خود دور شده اند, باعث نمي شود آفرينش آنان لغو و مخالفت حكمت باشد. خداوند متعال , آنها را آفريد تا با اختيار خويش , اطاعت كنند. و لازمه ي اطاعت اختياري اين است كه امكان مخالفت اختياري را نيز به آنها اعطا كند. پس مخالفت آنان , ضرري و لطمه اي به حكيمانه بودن آفرينش شان نمي زند.
آنچه گفته شد فلسفه ي آفرينش شيطان با توجه به خود او و عملكرد خود او است و مي تواند توجيه كننده ي آفرينش او باشد. اما اگر وجود شيطان را در رابطه با آفرينش انسان بسنجيم , اين سؤال مطرح مي شود كه در آيا وجود شيطان براي آفرينش انسان لازم و ضروري است يا نه ؟)) ابليس , پس از نافرماني و رانده شدن از درگاه الهي , از خداوند متعال , مهلت خواست تا انسان را فريب دهد: ((قال انظرني الي يوم يبعثون قال انك من المنظرين ; شيطان گفت ]حال كه رانده ي درگاه شدم فرشتگان [ در دنيا و آخرت اولياي شما در دنيا و آخرت هستيم .)) به عبارت ديگر, نفس اماره - كه خود ((اماره بالسوئ)) است - انسان را آماده ي پذيرش وسوسه ها و دعوت هاي شيطان مي كند و شيطان انسان را بيشتر گمراه مي كند. ((و يعاضد لي الهوي ...; خدايا من از شيطان شكايت دارم كه ... هواي نفس را تقويت مي كند)), (بحار, ج 94, ص 143) پيروي از عقل و فطرت نيز كه هدايت دروني هستند - انسان را لايق رحمت هاي خاص الهي از سوي ملائكه مي كند. وجود شيطان براي دعوت به بدي ها و تحريك نفس اماره , مكمل بيروني گرايش انسان به بدي هاست ; همان گونه كه وجود ملائكه و دعوت آنان به خوبي ها و تقويت عقل و فطرت مكمل بيروني گرايش انسان به خوبي است و از تعامل اين دو, انسان كامل پرورش مي يابد.
برخي ((وجود شيطان )) را عاملي براي انگيزه ي بيشتر انسان در پناه بردن به خدا مي دانند و اين پناه جويي او را در مسير تكاملي قرار مي دهد. تأكيدهاي قرآن در اين رابطه فراوان است : ((قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين , و اعوذ بك رب ان يحضرون ; اي رسول بگو: بار الها: من از وسوسه و فريب شياطين به سوي تو پناه مي آورم و هم به تو پناه مي آورم بار خدايا از آن كه شياطين به مجلسم حضور به هم رسانند...)), (المؤمنون , آيه 97 و 98). ((فاذا قرائت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ; چون خواهي تلاوت قرآن كني , اول از شر شيطان مردود به خدا پناه بر)), (نمل , آيه ي 98).
براي توضيح بيشتر درباره وجود شيطان و مهلت يافتن او توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم:
اين پرسش، پرسشى بنيادين است كه براى هر انديشمند مسلمانى به گونه‏اى رخ مى‏نمايد و پاسخ به آن در گرو كاويدن جنبه‏هاى مختلف آن است.
در اين پرسش سه طرف - خداوند، انسان و شيطان - قرار دارد كه به طور مختصر به بررسى آنها مى‏پردازيم:
1. هدف خداوند از خلقت انسان آن بود كه او را به كمال برساند؛ يعنى، هدف مربوط به فعل خداوند مى‏شود و نه به فاعل؛ زيرا خداوند خود كامل على الاطلاق است و نمى‏توان غايت و هدفى براى ذات او تصوّر كرد.
2. تبلور كمال انسان، معرفت خداوند است و معرفت در گرو عبادت او است؛ از اين رو خداوند فرمود: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِن وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»؛ «جن و انس را تنها براى عبادت خود آفريدم»؛ ذاريات (51)، آيه 56. زيرا با عبادت و معرفت خداوند كامل على‏الاطلاق، كمال انسان تحقق مى‏يابد.
3. انسان عبادت‏گر را تنها در صورتى مى‏توان متحرك به سوى كمال به حساب آورد كه آگاهانه و با اختيار، اين مسير را انتخاب كرده باشد؛ نه آن كه همانند فرشتگان به صورت تكوينى به عبادت بپردازد و قدرت بر عصيان و نافرمانى خداوند نداشته باشد:
«بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»؛ انبياء (21)، آيه 26 و 27.
و چه زيبا سروده است خواجه شيراز در اين باره:

جلوه‏اى كرد رُخش ديد ملك عشق نداشت‏ غرق در غيرت شد و آتش به سراپرده آدم زد


4. به همين جهت خداوند انسان را موجودى مختار آفريد و انتخاب راه سعادت و شقاوت را در گرو اختيار خودش قرار داد؛ چنان كه مى‏فرمايد: «إِنَّا هَدَيْناهُ السبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»؛ «ما راه را به انسان نشان داديم، حال يا سپاس‏گزار است و يا ناسپاس».انسان (76)، آيه 3.
5. از اينجا است كه مسأله امتحان - به عنوان يكى از اهداف واسطه‏اى خلقت انسان - مطرح مى‏شود؛ زيرا امتحان تبلور اختيار انسان است و جاى تعجب ندارد كه در آيات فراوانى از قرآن كريم، مطرح شدن اين مسأله را به گونه‏هاى مختلف مشاهده كنيم؛ چنان كه مى‏فرمايد: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ»؛ «ما انسان را از نطفه‏اى آميخته آفريديم تا او را بيازماييم»همان، آيه 2. همچنين مراجعه شود به آيات 31، سوره محمد؛ 35 سوره انبياء؛ 155 سوره بقره؛ 7 سوره كهف؛ 165 سوره انعام؛ 7 سوره هود؛ 2 سوره ملك، 15 سوره فجر و... .
6. برقرارى يك «امتحان عادلانه» تنها در گرو وجود شرايط و امكانات براى گزينش هر يك از دو طرف مسير خير و شر به وسيله انسان است. اما خداوند از آن رو كه انسان را گل سر سبد مخلوقات خود مى‏داند و تنها براى خلقت او به خود تبريك گفته است، «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»؛ مؤمنون (23)، آيه 14. در جهت انتخاب مسير كمال و خير، امكانات فراوانى را در اختيار او گذاشته است؛ از جمله:
1-6. آفرينش او بر اساس فطرت و گرايش ذاتى به خداوند: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ التِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»؛ روم (30)، آيه 30.
2-6. ورود خداوند به صحنه براى كمك به هدايت انسان: «قُلِ اللَّهُ يَهْدِى لِلْحَقِّ»؛ يونس (10)، آيه 35.
3-6. الهام خوبى‏ها و بدى‏ها به انسان به منظور گزينش آگاهانه او: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»؛ شمس (91)، آيه 28.
4-6. محبوب قرار دادن ايمان به خداوند در نهاد انسان‏ها: «حَببَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَينَهُ فِى قُلُوبِكُمْ»؛ حجرات (49)، آيه 7.
5-6. يارى رساندن ويژه به مؤمنان در مسير زندگانى: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الذِينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدنْيا»؛ غافر (40)، آيه 56. با استفاده از الميزان، ج 12، ص 159.
6-6. و بالاخره گشودن راه‏هاى هدايت به تناسب تلاش انسان: «جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنهُمْ سُبُلَنا وَ إِن اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»؛ ابراهيم (14)، آيه 12.
7. حال با وجود اين همه امكانات در جانب خير، وجود نيرويى در جانب شر موجب مى‏شود كه آزمايش الهى از صورى بودن در آيد؛ يعنى، وجود نيروهايى وسوسه‏گر كه در مقابل الهامات خداوندى، انسان را به سوى شرّ وسوسه كنند، در اين صورت باعث مى‏شود كه انسان واقعاً در ميان دو راهى‏ها، قرار گيرد و خود با اراده و عزم خويش مسيرى را انتخاب كند.
به عبارت ديگر وسوسه‏هاى شيطانى باعث مى‏شود كه انسان به مبارزه برخيزد و با استمداد از عنايات الهى نبردى سهمگين را آغاز كند و به اين وسيله نفس او پرورش و تكامل يابد و عالى‏ترين مدارج كمال ممكن را كسب كند و چون در اين صورت امتحان جدى صورت گرفته است حقيقت شخصيت او خواه مثبت و ملكوتى يا منفى و منحط بروز پيدا مى‏كند، يعنى انسان نهان خود را نشان مى‏دهد.
از اينجا بود كه با نافرمانى ابليس و رانده شدن او از درگاه خداوند و سپس تقاضاى او براى مهلت داشتن به منظور اغواى نوع انسانى؛ خداوند با تقاضاى او به صورت اجمالى موافقت كرد و به او مهلت داد تا در مقابل نيروهاى الهى، وسوسه‏گر انسان به سمت شر باشد، اما در عين حال قدرت او در اين زمينه را محدود ساخت و هيچ سلطه‏اى بر انسان‏ها به او نداد. «وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمنْ هُوَ مِنْها فِى شَكٍّ»؛ سبا (34)، آيه 21.
8. اغواگرى شيطان نيز تنها در انسان‏هايى مؤثر است كه جانب شر را بر خير ترجيح مى‏دهند، اما خالصان و خداجويان حقيقى اندك گزندى از او نمى‏بيند، چنان كه شيطان خود بر ناتوانى خويش در اين زمينه اعتراف كرده و مى‏گويد: «فَبِعِزتِكَ لَأُغْوِيَنهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ».
بنابراين وسوسه‏گرى شيطان، پس از روى‏گردانى انسان از نداى فطرت و الهامات رحمانى است. چنين كسانى كه با اختيار و انتخاب خود كفر ورزيده، قابليت محبت و همراهى با پاك‏ترين انسان‏هاى روى زمين را از دست داده‏اند؛ سزاوار آن هستند كه به وسوسه‏هاى شيطانى گرفتار شوند و اين خود نوعى مجازات الهى نسبت به آنان در همين دنيا است: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزهُمْ أَزًّا»؛ «آيا ندانستى كه ما شيطان‏ها را بر كافران گماشته‏ايم، آنان را شديداً تحريك كنند؟!»مريم (19)، آيه 83.

جمعه 10 8 1392 18:18
X