معرفی وبلاگ
مولاي متقيان علي (ع) مي فرمايند "معرفة النفس أنفع المعارف" اين دنياي مجازي كه منجر به انقلاب اطلاعات گرديده و ذهن ما را انباشته از معارف و اطلاعات بيهوده نموده است. توجه به علوم نافع يك ضرورت انكار نا شدني است و چه علمي نافع تر از انسان شناسي كه مقدمه خود شناسي خواهد بود اميدوارم بتوانم در اين بمباران اطلاعات به قدر وسع خود به نافع ترين دانشها بپردازم اللهم انّي اعوذُ بك من علمٍ لاينفعُ
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 16285
تعداد نوشته ها : 15
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
GraphistThem248

8- انسان خليفه‏ ى خدا
 «و هو الّذى جعلكم خلائف الأرض» «انعام/ 165»
قرآن كريم كراراً انسان را خليفه و نماينده‏ ى خدا در روى زمين معرفى كرده است. اين تعبير ضمن روشن ساختن مقام بشر، اين حقيقت را نيز بيان مى‏ كند كه اموال و ثروت‏ها و استعدادها و تمام مواهبى كه خداوند به انسان داده، در حقيقت مالك اصليش اوست و انسان، نماينده و مأذون از طرف اوست و بديهى است كه هر نماينده‏ اى در تصرفات خود استقلال ندارد، بلكه بايد تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلى باشد. «نمونه/ ج 6/ ص 71»
9- انسان كامل مظهر رضا و غضب الهى‏
 «فلمّا ءَاسفونا انتقمنا» «1»
امام صادق عليه السلام در ذيل اين آيه مى‏ فرمايد: «إنّ اللّه لا يأسف كأسفنا ولكنّه خلق أولياء لنفسه يأسفون و يرضون ... فجعل رضاهم لنفسه رضى و سخطهم لنفسه سخطاً و ذلك جعلهم الدّعاة إليه و الأدلّاء عليه فلذلك صاروا كذلك و ليس أنّ ذلك يصل إلى اللّه كما يصل إلى خلقه ولكن هذا معنى ما قال من ذلك و قد قال أيضاً: من أهان لى وليّاً فقد بارزنى بالمحاربة و دعانى إليها.
و قال أيضاً: «من يطع الرّسول فقد أطاع اللّه»، «زخرف 55»
 و قال أيضاً: «إنّ الّذين يبايعونك إنّما يبايعون اللّه». «نساء 80»
 و كل هذا و شبههه على ما ذكرت لك و هكذا الرّضا و الغضب و غيرهما من الأشياء».
در مورد اين سخن الهى: اما هنگامى كه ما را به خشم آوردند، از آن‏ها انتقام گرفتيم، امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند مانند ما متأسف نمى‏ شود، ولى او براى خود دوستان و اوليايى دارد كه حالت تأسف و رضا به آنان دست مى‏ دهد و خداوند رضاى آنان را رضاى خود و خشم آنان را خشم خود شمرده است.
به اين دليل كه آنان را راهنما به سوى خدا قرار داده و فرموده است: هر كس به من اهانت كند، به جنگ با من برخاسته و مرا به نبرد فراخوانده است و نيز فرمود: كسى كه از پيامبر پيروى كند، از خدا پيروى كرده است و نيز كسانى كه با تو بيعت كنند، در حقيقت با خدا بيعت كرده‏اند. «توحيد صدوق ص 168»
10- ويژگى برجسته‏ى مردان الهى‏
 «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه و إقام الصّلوة» «نور 37»
كلمه‏ ى «تجارة» وقتى در مقابل كلمه ى «بيع» استعمال مى‏ شود، از نظر عرف استمرار در كسب از آن فهميده مى‏ شود، ولى از «بيع» فروختن براى يك بار فهميده مى‏ شود. تفاوت ميان اين دو كلمه، فرق ميان دفعه و استمرار است. به تعبير ديگر «تجارة»، داد و ستد مستمر و «بيع»، خريد و فروش موقت را گويند. همان گونه كه ذكر خدا عبادت مستمر و بر پا داشتن نماز، عبادت موقت است.
بنا بر اين، آيه‏ى شريفه يكى از بهترين ويژگى‏ هاى مردان الهى را اين حقيقت مى‏ داند كه داد و ستد مستمر و خريد و فروش موقت، آنان را از عبادت مستمر و از عبادت موقّت باز نمى‏ دارد. «الميزان ج 15 ص 127»
11- ستايش خداوند از انسان كامل‏
 «ألم تر إلى الّذين يزكّون أنفسهم بل اللّه يزكّى من يشاء» «نساء 49»
بشر نبايد خودش را ستايش كند. چون او مالك فضايل و زيبايى‏ هاى خودش نيست، بلكه چون مالك و بخشنده خداست، بر اوست كه بندگانش را با اعطاى فضيلت و دادن نعمت، تزكيه عملى كند يا با مدح خودش ايشان را تزكيه قولى كند و به صفات كماليه مشرف سازد. نمونه‏هاى زير گوياى تزكيه‏ ى خداوند از انسان‏هاى كامل است:
1- حضرت آدم عليه السلام و حضرت نوح عليه السلام؛ «إنّ اللّه اصطفى ءَادم و نوحاً». «آل عمران 23»
2- حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت ادريس عليه السلام؛ «إنّه كان صدّيقاً نبيّاً». «مريم/ 41، 56»
3- حضرت يعقوب عليه السلام؛ «انّه لذو علم لما علّمنا». «يوسف/ 68»
4- حضرت يوسف عليه السلام؛ «إنّه من عبادنا المخلصين». «يوسف/ 24»
5- حضرت موسى عليه السلام؛ «إنّه كان مخلصاً و كان رسولًا نبيّاً». «مريم/ 51»
6- حضرت عيسى عليه السلام؛ «وجيهاً فى الدّنيا و الاخرة و من المقرّبين». «مريم/ 51»
7- سليمان عليه السلام و ايوب عليه السلام؛ «نعم العبد إنّه أوّاب». «آل عمران/ 45»
8- حضرت محمد صلى الله عليه و آله؛ «إنّك لعلّى خلق عظيم». «ص/ 30، 44؛ الميزان/ ج 4/ ص 373»
12- انسان كامل، معلم اهل زمين و آسمان‏
انسان كامل خليفة اللّه و معلم همه‏ى اهل زمين و هم اهل آسمان است. معلم اهل زمين است، براى اين كه خداى سبحان به رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ما قرآن را فرستاديم، تا تو مردم را با آن آشنا كنى؛ «و أنزلنا إليك الذّكر لتبيّن للنّاس ما نزّل إليهم»، «نحل/ 44»
 و معلم اهل آسمان است. زيرا خداى سبحان فرمود: «يا ءادم أنبئهم بأسمائهم». «بقره/ 33»
يكى از نشانه ‏هاى تعليم انسان كامل نسبت به ملئكه سخن خود آنان است كه فرموده‏ اند: «سبّحنا فسبحت الملئكة بتسبيحنا»؛ ما تسبيح و تقديس را به فرشتگان آموختيم. فرشتگان كه به خداوند مى‏ گويند: «نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك»؛ «بقره/ 30»
 ما تو را از هر نوع عيب و نقص تنزيه مى ‏كنيم، براى آن است كه انسان‏ هاى كامل تسبيح و تقديس را به آنان ياد داده ‏اند. زيرا تسبيح و تقديس از علومى است كه خداى سبحان بايد از راه انسان كامل به فرشته ‏ها بياموزد. «تفسير موضوعى/ ج 6/ ص 133»
13- تسخير موجودات جهان براى انسان‏
آيات فراوانى از قرآن كريم بيانگر اين است كه خداوند موجودات جهان را مسخّر انسان قرار داده است:
1- خداوند نهر ها را مسخّر شما قرار داد؛ «و سخّر لكم الأنهار». «ابراهيم/ 32»
2- خداوند كشتى را مسخّر شما قرار داد؛ «و سخّر لكم الفلك». «ابراهيم/ 32»
3- خداوند شب و روز را مسخّر شما قرار داد؛ «و سخّر لكم اللّيل و النّهار». «نحل/ 12»
4- خداوند خورشيد و ماه را مسخّر شما قرار داد؛ «و سخّر لكم الشّمس و القمر». «ابراهيم/ 33»
5- خداوند همه‏ى آنچه را در زمين است، مسخر شما قرار داد؛ «ألم تر أنّ اللّه سخّر لكم ما فى الأرض». «حج/ 65»
از مجموع اين آيات استفاده مى‏شود كه اولًا: انسان تكامل يافته‏ترين موجودات اين جهان است، و از نظر جهان بينى اسلام آن قدر به او ارزش و مقام داده است كه همه‏ى موجودات ديگر را مسخر انسان ساخته است.
ثانياً: روشن مى‏شود كه «تسخير» در اين آيات به اين معنا نيست كه انسان همگى‏ موجودات را تحت فرمان خود درآورد، بلكه همين اندازه كه در مسير منافع و خدمات رسانى به او حركت مى‏ كنند، فى المثل كرات آسمانى براى او نورافشانى مى‏ كنند يا فوائد ديگرى دارند، در تسخير او هستند. «نمونه/ ج 10/ ص 120»
14- نعمت‏هاى سنگين پروردگار
 «و نريد أن نمنّ على الّذين استضعفوا فى الأرض» «قصص/ 5»
راغب در مفردات گويد: كلمه‏ ى «منّ» به معناى ثقل و سنگينى است و از همين جهت واحد وزن را هم در سابق «من» مى‏ گفتند و منّت به معناى نعمت سنگين است و فلانى بر فلانى منّت نهاد، معنايش اين است كه او را از نعمت گرانبار كرد.
اين كلمه بر دو نحو استعمال مى‏شود: يكى منّت عملى مانند آيه‏ى فوق؛ يعنى مى‏خواهيم به آنان كه در زندگى ضعيف شمرده شده ‏اند، نعمتى بدهيم كه از سنگينى آن گرانبار شوند. دوم منّت زبانى مانند آيه‏ ى «يمنّون عليك أن أسلموا».
خداوند متعال در قرآن كريم بر سه امر منت نهاد:
1- نبوّت؛ «لقد منّ اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولًا من أنفسهم». «آل عمران/ 164»
2- امامت؛ «و نريد أن نمنّ على الّذين استضعفوا فى الأرض»، امام صادق عليه السلام مى ‏فرمايد: «اين آيه‏ى شريفه تا روز قيامت در باره‏ى ما جريان دارد و اين پيشوايى تا روز قيامت در ما جارى است». «معانى الرضا/ ص 79»
3- هدايت به ايمان؛ «لا تمنّوا على اسلامكم ولكن اللّه يمنّ عليكم أن هديكم للايمان». «حجرات/ 17»
15- جهان هستى در خدمت انسان‏
 «هو الّذى خلق لكم ما فى الأرض جميعاً» «بقره/ 29»
در اين آيه‏ ى شريفه نفرمود: «خلقكم لما فى الأرض جميعاً»، بلكه فرمود: «خلق لكم ما فى الأرض»؛ يعنى هر چه را در جهان هستى وجود دارد، براى تو آفريدم، نه اين كه تو را براى هستى آفريدم. در آيات ديگرى نيز فرمود: تو را براى خودم آفريدم؛ اين معنا را گاهى به طور خاص فرمود، مانند اين كه به موسى عليه السلام گفت: «و اصطنعتك لنفسى»، «طه/ 41»
 گاهى به طور عام؛ «و ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا ليعبدون». «ذاريات/ 56؛ كشف الاسرار/ ج 1/ ص 130»


 

منبع: كتاب هزار و يك نكته از قرآن كريم جلد(1)، ص642-648

دسته ها : در محضر قرآن
يکشنبه 29 10 1392 16:40

1- عنوان بنى آدم در قرآن‏
عنوان بنى آدم در قرآن كريم بر دو قسم است:
الف- شامل همه‏ى افراد بشر اعم از آدم عليه السلام و فرزندان او مى ‏شود، مانند «ألم أعهد إليكم يا بنى ءَادم أن لا تعبدوا الشّيطان» «1»
 و «يا بنى ءَادم قد أنزلنا عليكم لباساً يوارى سوءتكم». «اعراف/ 26»
ب- شامل خصوص فرزندان آدم مى ‏شود و شامل خود آدم نخواهد شد، مانند «يا بنى ءَادم إمّا يأتينّكم رسل منكم يقصّون عليكم ءَاياتى». «اعراف/ 35»
 زيرا آدم عليه السلام خود داراى مقام نبوت بوده، براى او رسولى اعزام نشد. «تفسير موضوعى/ ج 6/ ص 216»
2- آفرينش انسان از خاك‏
 «و من ءَاياته أن خلقكم من تراب» «روم/ 20»
قرآن كريم ريشه‏ ى آفرينش انسان را از خاك و گل مى ‏داند و از اين طريق مى‏ خواهد او را به ريشه‏ ى خود توجه داده و از تكبر و خودبينى برحذر دارد و در عين حال قدرت عظيم خداوند را بر او نشان دهد و حس شكرگزارى را در او شكوفا سازد. «منشور جاويد/ ج 11/ ص 100»
3- انحصار فقر در انسان و غنا در خداوند
 «يا أيّها النّاس أنتم الفقراء إلى اللّه و اللّه هو الغنىّ الحميد» «فاطر/ 16»
سياق آيه‏ ى شريفه اشعار به اين دارد كه بت ‏پرستان خيال مى ‏كردند با پرستش بت‏ها از خدا بى‏ نياز مى‏ شوند و در نتيجه، اگر خداوند آن‏ها را دعوت به عبادت مى‏ كند، به آن‏ها نياز دارد. از اين رو، خداوند در ردّ توهّم آنان فرمود: «يا أيّها النّاس أنتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنىّ»، در اين جمله فقر را منحصر در ايشان و بى نيازى را منحصر در خود كرد.
پس تمامى انحاى فقر در مردم و همه‏ى انواع تمامى انحاء بى‏ نيازى در خداى سبحان است.
از آنجا كه فقر و غنا همان فقدان و وجدان است، آن‏ها دو وصف متقابلند و ممكن نيست موضوعى از هر دو خالى باشد. هر چيزى كه تصور شود يا فقير است يا غنى، و خداوند غنى بالذات است، او مى‏ تواند همه‏ ى انسان‏ها را نابود كند. چون نيازى به آنان ندارد و انسان‏ها بالذات فقيرند. چون نمى ‏توانند به غير از خدا به چيزى غنى و بى‏نياز شوند. اما چرا فقر را منحصر به انسان‏ها دانست، با اين كه ساير موجودات نيز فقير هستند؟
پاسخ: منحصر كردن فقر در انسان‏ ها مبالغه در فقر ايشان است؛ يعنى فقر انسان‏ ها به گونه‏ اى است كه گويا غير از فقر چيزى ندارند و فقر و احتياج ساير موجودات‏ نسبت به فقر انسان‏ها بسيار اندك است و به همين عنايت در جاى ديگر فرمود: «خلق الإنسان ضعيفاً» «نساء/ 28»
 با اين كه ساير موجودات هم ضعيفند، ليكن غير از انسان مثلًا جنّ مانند انسان محتاج به لباس و غذا نيستند. «الميزان/ ج 17/ ص 33؛ روح المعانى/ ج 22/ ص 183»
4- خلقت انسان از گل تيره و روح خدا
 «إنّى خالق بشراً من صلصال من حمإ مسنون* فإذا سوّيته و نفخت فيه من روحى» «حجر/ 28- 29»
از دو آيه‏ ى فوق استفاده مى ‏شود كه انسان از دو چيز مختلف آفريده شده است؛ يكى در حد اعلاى عظمت و ديگرى ظاهراً در پايين‏ترين درجه‏ى ارزشى. جنبه‏ى مادى انسان را گل بدبوى تيره رنگ (لجن) تشكيل مى‏ دهد و جنبه‏ ى معنوى او نيز روح ناميده شده است.
اضافه‏ ى روح به خدا اضافه‏ ى تشريفى است و دليل بر اين است كه روحى بسيار پر عظمت در كالبد انسان دميده شده، همان گونه كه خانه‏ى كعبه را به دليل عظمتش «بيت اللّه» مى‏خوانند و ماه رمضان را به دليل بركتش «شهر اللّه»؛ يعنى ماه خدا مى ‏نامند.
امام صادق عليه السلام در اين زمينه مى ‏فرمايد: «... فاضافها إلى نفسه كما أضاف الكعبة إلى نفسه و الرّوح إلى نفسه فقال «بيتى» و نفخت فيه من روحى». «نمونه/ ج 11/ ص 78؛ نور الثقلين/ ج 3/ ص 11»
5- دو گونه بودن روح‏
خداوند دو گونه روح به افراد افاضه مى‏ كند:
1- روح عادى كه در آياتى مانند: «و نفخت فيه من روحى» «حجر/ 29»
 و «نفخ فيه من روحه» «سجده/ 9»
، بيان شده است. همه‏ ى انسان‏ ها از اين روح نفخى بهره‏ مندند.
2- روح خاص كه از روح القدس نشأت مى ‏گيرد و اين درباره‏ى مؤمنان خاص است؛ «و أيّدهم بروح منه» «مجادله/ 22»
 كه اين روح تأييدى است، نه روح نفخى و چنين انسانى با قدرت الهى تأييد مى‏ شود. بنا بر اين، چيزى او را از پا در نمى‏ آورد، نه حوادث سخت روزگار او را از پا در مى ‏آورد و نه شيطان توان آن را دارد كه او را بفريبد. «تفسير موضوعى/ ج 11/ ص 165»
6- عظمت و ارزش انسان‏
 «أنّه من قتل نفساً بغير نفس أو فساد فى الأرض فكأنّما قتل النّاس جميعاً و من أحياها فكأنّما أحيا النّاس جميعاً» «مائده/ 32»
سؤال: چگونه قتل يك انسان مساوى با قتل همه‏ ى انسان‏ها و نجات يك نفر مساوى با نجات همه‏ ى انسان‏هاست؟
در پاسخ مى توان چنين گفت:
الف- حقيقت انسانيت يكى است و تمامى مردم داراى آن حقيقت واحدند، پس هر كه به انسانى سوء قصد كند، در حقيقت به همه‏ ى افراد بشر سوء قصد كرده است.
ب- از آنجا كه جامعه نيز حقيقتى دارد و افراد آن چون اعضاى يك پيكرند، چو عضوى به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار؛ يعنى اثر آن در ساير اعضا نيز مشهود است، وجود افراد زيربناى تشكيل جامعه است و همان گونه كه فقدان يك فرد، ضربه ‏اى است به جامعه، احياى يك انسان نيز زنده كردن ساير اعضاى اين پيكر بزرگ است. زيرا هر كسى به اندازه‏ ى ظرفيت و توانايى‏ هايش در ساختن مجتمع بزرگ انسانى مؤثر است.
از اينجا بُعد ديگرى از اعجاز قرآن كريم روشن مى‏ شود كه در عصر جاهليت و محيطى كه انسان كم ارزش‏ترين موجود تلقى مى ‏شد، ارزش و عظمت انسان را به زيبايى تمام بيان كرده است. «نمونه/ ج 4/ ص 355؛ الميزان/ ج 5/ ص 316»
ج- از آنجا كه مقصود از قتل همه‏ ى انسان‏ ها يا احياى همه‏ ى آن‏ها، انسان‏ هاى پاك و بى گناه است، نه انسان‏ هاى شقى و رذل، تبهكارى كه انسان بى گناهى را مى‏ كشد، براى او اين يا آن انسان مطرح نيست. او در حريم حفظ منافع خود از كشتن هيچ بى ‏گناهى پروا ندارد.
چيزى كه هست قدرت كشتن آن‏ها يا انگيزه‏ ى فعلى در او موجود نيست، ولى در صورت وجود انگيزه و داشتن توانايى، از كشتن آن‏ها ابايى نخواهد داشت، بنا براين كشتن يك انسان بى گناه مساوى كشتن همه‏ى انسان‏هاست. به عبارت ديگر، زمينه‏ ى چنين كارى در روح و روان قاتل موجود است، عين اين بيان در مورد احياى انسانى نيز جارى است. «منشور جاويد/ ج 11/ ص 108»
7- معناى خلافت الهى‏
 «يا داود إنّا جعلناك خليفة فى الأرض فاحكم بين النّاس بالحقّ» «ص/ 26»
ظاهر كلمه خلافت اين است كه مقصود از آن خلافت الهى است و در نتيجه با خلافتى كه در آيه‏ ى «و إذ قال ربّك للملئكة إنّى جاعل فى الأرض خليفة» «بقره/ 30»
 آمده، منطبق است. يكى از شئون خلافت اين است كه صفات و اعمال مستخلف عنه را نشان دهد و آينه‏ ى صفات او باشد و كار او را بكند. پس، خليفه‏ ى خدا در زمين بايد متخلّق به اخلاق خدا باشد و آنچه خدا اراده مى ‏كند، او ارداه كند و آنچه خدا حكم مى‏ كند، او همان را حكم كند و چون خدا هميشه به حق حكم مى‏ كند؛ «و اللّه يقضى بالحقّ»، «غافر/ 20»
 او نيز جز به حق حكم نكند و جز راه خدا راهى نرود؛ «فاحكم بين النّاس بالحقّ». «ص/ 26؛ الميزان/ ج 17/ ص 195»

 

منبع: كتاب هزار و يك نكته از قرآن كريم جلد(1)، ص637-642

دسته ها : در محضر قرآن
يکشنبه 29 10 1392 16:17

وساطت انسان در خطاب هاي الهي

خداي سبحان در قرآن كريم، هم انسان را مورد خطاب قرار داده و با او گفتگو مي‏ كند و هم فرشتگان و آب و آتش و مجموعه آسمان و زمين و موجودات بين آنها را. سنخ اين خطاب ها و تفاوت ميان آنها چيست؟

سخن گفتنِ خدا با انسان به سه راه، منحصر شده است. يكي وحي بي‏ واسطه، دوم از وراي حجاب و سوم با فرستادن پيك الهي: (و ما كان لبشرٍ أن يكلّمه اللّه إلاّ وحياً أو من وراي‏ء حجابٍ أو يرسل رسولاً فيوحي بإذنه مايشاء إنّه عليّ حكيمٌ)[1].

اما درباره غير انسان، سخن از سه گونه تكلّم خداوند، نيست.

آيا فرشتگان نيز بدون واسطه، كلام خدا را مي‏ شنوند يا از آن رو كه انسان كامل، معلّم آنهاست و به وسيله آن معلّم از اسماء الهي مستحضرند، توسط او نيز مخاطب كلام خدا واقع مي‏شوند؟

اگر چه اين مطلب را به صراحت در قرآن كريم نمي‏ يابيم، اما ظاهر امر چنين است؛ زيرا درباره انسان فرمود كه بعضي از افراد بدون واسطه، خطاب خداوند را تلقي مي‏ كنند. ولي درباره فرشتگان، چنين تصريحي نيامده است. پس انسان كامل اگر «ظاهِر اوّل» يا «صادِر اول» است، ديگران هر كه هستند وهر چه هستند، صدور و ظهورشان با وساطت او يعني انسان كامل خواهد بود. وقتي فرشتگان با واسطه معلم خويش چنين اند، جنيان و آب و آتش و زمين و آسمان به طريق اولي نيازمند وساطت انسان در خطابات الهي هستند.

اين سخن، البته با احاطه ذات اقدس ربوبي و نزديك‏تر بودن او به همه چيز از خود آنها منافاتي ندارد. خداوند به همه اشيا، نزديك و بدون حلول، اتحاد و امتزاج، با آنهاست. امّا چنين نيست كه همه اشيا هم به طور مساوي به خدا نزديك باشند تا بتوانند او را مشاهده كنند يا خطاب او را شفاهاً بشنوند و تمام حجاب هاي نوري را خرق نمايند.

صاحب نشان و تجلّي در نشان

قرآن كريم، مراحل شناخت انسان را از «ماي شارحه» كه شناخت اجمالي اوست آغاز مي‏ كند. سپس به شناخت هستي او به عنوان «هل بسيطه» مي‏ پردازد. آنگاه در پاسخ «ماي حقيقيه» از حقيقت اين موجود، سخن مي‏ گويد و سرانجام، «علت فاعلي و غايي» انسان را مطرح مي ‏فرمايد كه چه كسي و براي چه هدفي او را پديد آورد.

قرآن كريم از ميان اين مطالب كه به صورت تفصيل و يا اجمال، مورد بحث قرار داده است به بخش اخير، اهميت بيشتري مي‏ دهد؛ زيرا هر چه ما معرفت بيشتري به مبدأ فاعليِ خود پيدا كنيم، هم جهان را وهم خويشتن را بهتر مي‏ شناسيم. چون آفريدگار هستي در خلقت خود، تجلّي و ظهور مي‏ كند، پس هر چه عالم و آدم، بيشتر شناخته شوند، به دليل اين كه آفرينش سراسر، نشانه هاي اوست، راهِ شناخت خدا باز تر خواهد بود.

از اين رو خداوند گاهي خود را معرفي مي‏ كند تاما باشناخت آثارعلمي و عملي او، خود و جهان را بهتر بشناسيم و گاهي ويژگي‏هايي علمي و عملي بشر را تشريح مي‏كند تا با شناخت انسان كه آيتِ الهي است، معرفت بيشتري به خدا پيدا كنيم.

راههاي شناخت مبدأ فاعلي

خداي سبحان براي شناخت علت فاعلي، سه راه هماهنگ را براي انسان، تعيين فرموده است: دليل نقلي، دليل عقلي، كشف و شهود.

1 ـ ادله نقلي

راه اوّل، ادله نقلي است كه از زبان خود يا پيامبران گذشته و يا فرشته هاي خود، بيان مي‏فرمايد. اين راه براي كسي كه به اصل مبدأ و معاد و اعجاز و وحي و...، ايمان دارد، چنانچه از كتاب غير محرّف آسماني گرفته شود، آرامش بخش و طمأنينه آور است.

2 ـ برهان هاي عقلي

راه دوّم، اقامه برهان هاي عقلي است تا انسان با تحليل عقلي به اين گونه معارف، راه يابد. مانند «برهان تمانع» در اثبات توحيد ربوبي و نيز «برهانِ عقلي بر توحيد خالقي» و....

«برهان تمانع» در قرآن

در جهت اثبات «توحيد ربوبي»، قرآن كريم وجود خداياني غير از خداي يكتا را مستلزم فساد آسمان و زمين يعني همه آفرينش، مي‏ خواند و مي ‏فرمايد: (لوكان فيهما آلهةٌ إلاّ اللّه لفسدتا فسبحان اللّه ربّ العرش عمّا يصفون)[2].

صورت منطقي اين برهان، چنين است كه: اگر در مجموعه آسمان و زمين و نظام هستي غير از خداوند، خداياني ديگر مي ‏بودند، آفرينش به فساد مي‏ گراييد. امّا در نظام هستي، فسادي به هيچ روي، نيست. پس تعدد آلهه و وجود خداياني چند، محال و ناممكن است.

براي تكميلِ هر برهاني كه به صورت قياس استثنايي تنظيم مي‏ شود، دو چيز بايد تمام شود: يكي بطلان تالي و ديگري تلازم مقدّم و تالي.

بطلان تالي (عدم فساد در هستي)، هم با تجربه و دقت در نظم عالم، ثابت مي‏ شود و هم با دليل قرآني كه مي‏ فرمايد: (... ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت ... )[3].

يعني ذرّه اي تفاوت در آفرينش خداي رحمان، مشاهده نمي‏ شود. همه چيز به جاي خويش است و هيچ حلقه اي از سلسله هستي، مفقود و فوت شده نيست وگرنه حلقات دو سوي آن از هم گسيخته و تمام اين مجموعه، متلاشي مي‏ شد. پس تفاوت (نه به معناي اختلاف بل) به معناي اين كه چيزي در نظام آفرينش كم باشد يا گم شود يا مقدم بر مرتبه خود و يا مؤخر از رتبه علّي و معلولي خويش قرار گيرد، در هيچ بخش آفرينش به چشم نمي‏ خورد و اين حقيقت را بارها اگر بنگري، همچنان مي‏ بيني، كه: (ثمّ ارجع البصر كرّتين ينقلب إليك البصر خاسئاً وهوحسير)[4].

امّا تلازم مقدم و تالي (يعني اين كه اگر بيش از يك خدا بود، عالم به فساد كشيده شده بود)، اين گونه ثابت مي‏ شود كه اگر دو خدا وجود داشته باشند، قهراً دو ذات متباين با هم دارند و از آنجا كه صفات ذاتي خدا عين ذات او است و فرض بر تعدد ذات و تباين آن است پس هر كدام علمي و قدرتي متباين با علم و قدرت ديگري دارد و بين دو علم متباين و نيز دو قدرت متباين، امكان هماهنگي هم وجود ندارد.

دفع شبهه از برهان تمانع

بعضي از متكلمان و اهل تحقيق بر استنباط برهان تمانع از آيه شريفه، اشكال كرده اند كه وجود دو خدا، مثل وجود دو مجتهد يا دو متخصص يا دو مدير كل در يك اداره نيست كه نتوانند به صورت مشترك، جامعه يا بخشي از آن را درست اداره كنند؛ زيرا دو مدير در يكي از اين سه مرحله، مشكل دارند: يا علم كافي به مصالح واقعي ندارند. يا اگر دارند، قدرت كافي در آنها نيست. يا اگر هر دو را دارند، گرفتار موانعي چون بخل و حسد و كينه و... هستند كه آنان را از اداره صحيح يك مجموعه، باز مي‏ دارد.

اما اين هر سه مشكل، نسبت به دو خدا ناوارد است. چون اگر دو خدا فرض شد، «علم به مصالح» و «قدرت بر عمل» و «نزاهت از عيب و نقص مانند بخل، آز، جاه طلبي ... » براي هر دو، ثابت است. بنابراين بطلان تالي نشانه بطلان مقدم نيست؛ زيرا اصلاً بين مقدم ياد شده و تاليِ آن تلازمي وجود ندارد و در نتيجه فساد نيز منتفي خواهد بود.

بر اساس اين شبهه، «برهان تمانع» در آيه مذكور را به برهان «توارد دو علت مستقل بر معلول واحد» بازگردانده و آيه را ناظر به استحاله اين توارد، دانسته اند.

امّا با بياني كه گذشت، اين اشكال رفع مي‏ شود؛ زيرا فرض وجود دو خدا همچون تصور وجود دو پيامبر نيست. اگر دو پيامبر در عرض هم رسالت پيدا كنند، براي آنها واقعي و مصالحي و نفس الامري وجود دارد كه براساس آن، مي‏توانند با يكديگر همكاري كنند. ولي براي دو خدا هيچ واقع و نفس الامري نيست؛ چون با علم مستقل و قدرت مستقل در هر كدام، تازه نظامي و واقعي و مصلحتي و نفس الامري مي‏ خواهد پديد آيد و هيچ حقيقت جامع و مشتركي براي هماهنگي، همكاري و همراهي در كار نيست. علم مستقل يك خدا به چيزي تعلق مي‏ گيرد كه مباين با متعلق عِلم ديگري است و قدرت مستقل يكي به دنبال چيزي است مغاير با آنچه قدرت ديگري به دنبال اوست و اين، عين فسادي است كه سر مويي از آن در همه هستي به چشم، نمي ‏آيد. تفصيل مطلب را در بخش توحيدي از همين مجموعه (تفسير موضوعي) مي‏ توان يافت.

تذكر: چنان كه دو مبدأ فاعلي در جهان امكان مايه تباهي آن است دوگانگي دروني انسان از هُدي و هوي نيز پايه سياهي دل و غبار گرفتگي صحنه نفس و ساحت روح او خواهد بود كه البته از چنين جانحه اي دوگانه تنها جارحه آلوده و تبهكار پيروي مي‏ كند.

برهان عقلي قرآن بر «توحيد خالقي»

در اين برهان، قرآن كريم خلقت انسان را بدون خالق يا به خالقيت خود او و يا مثل او، ناممكن مي‏خ واند و مي‏ فرمايد: (أم خُلقوا من غير شي‏ء أم هم الخالقون)[5].

يك مقدمه براي اين برهان، آن است كه انسان و كلّ هستي واقعيتي است انكارناپذير؛ زيرا نمي توان آنها را صرفاً يك پندار و سفسطه دانست.

مقدمه دوم اين كه پديد آمدن هيچ شيئي خود به خود و بر اساس تصادف و شانس و بخت، ممكن نيست. بنابراين حتماً فاعلي و خالقي در كار است و درباره او سه فرض، بيشتر وجود ندارد:

يا خود انسان، فاعل خويش است. در اين صورت براي وجود خود نيازمند به خويش است و اين فرض به دليل «استحاله دور»، باطل است.

يا اين كه موجودِ ممكن ديگري مثل انسان، فاعل اوست. در اين صورت آن فاعلِ ممكن كه خود، نيازمند علت است يا تكيه بر اولي دارد يا نيازمند سوّمي است و اين فرض هم به دليل «استحاله دور و تسلسل»، مردود است.

صورت سوم آن است كه موجودي واجب و منزّه از هر نقص و عيب و نياز، يعني همان آفريدگار هستي، خالق انسان است و اين صورت، حق است.

پس قرآن كريم با اين استدلال ها، راهي مي‏ گشايد كه هر صاحب عقلي در آن گام نهد، بي‏شك به مقصد مي‏ رسد و از همين روست كه در پي آيات مشتمل بر نشانه هاي خدا با تعبيراتي چون: (لعلّكم تعقلون) و (لعلّكم تتفكرّون) و (لعلّكم تتذكّرون)، انسان را همواره به «تذكّر»، «تفكّر» و «تعقّل»، فرا مي‏ خواند. به ديگر سخن، وحي الهي براي اثاره دفينه هاي عقلي بشر گاهي برهان اقامه مي‏ كند و به عنوان تعليم كتاب و حكمت، انسان را از اصل برهان و كيفيت اقامه آن و نحوه بهره برداري از آن آگاه مي‏نمايد و زماني انسان را به تعقّل و تفكّر، ترغيب كرده و با تحضيض و تشويق به استدلال، دفائن مستور علمي او را مشهور مي‏ نمايد و چنان كه قبلاً بازگو شد، تفصيل مطالب توحيدي را مي‏توان در تفسير موضوعي يافت.

3 ـ شهود مبدأ هستي

راه سوم كه كمتر كسي بدان دسترسي مي‏ يابد، راه كشف و شهود و پرواز در آسمان معرفت حق با بال مشاهده است.

اگر كسي فراسوي خود، اين راه را گشود و به اندازه هستي خويش به شهود مبداء و معاد بار يافت، همان معرفت بلندي را كه با علم اليقين، حاصل شدني است به دست مي‏ آورد و در همين دنيا قادر به ديدن نشانه هاي نهايي مانند بهشت و جهنم مي‏ شود كه: (كلاّ لو تعلمون علم اليقين  لترونّ الجحيم)[6] و اين همان شهودي است كه پيامبران خدا و از جمله ابراهيم خليل (عليه السلام) با آن به ديدار باطن هستي و ملكوت آسمان ها و زمين، نايل شده اند: (وكذلك نري إبراهيم ملكوت السّماوات والأرض و ليكون من الموقنين)[7]. و ابراهيم نيز به همين معنا «ديدار مناسك» را از خداوند، مي‏ خواهد كه: (وأرنا مناسكنا)[8].

درخواست ديدار مناسك، نه به اين معناست كه خدايا آنها را به ما تعليم و از راه علم حصولي، مفاهيمِ مناسك را در ذهن ما وارد كن. بلكه مقصود ابراهيم، آن است كه خداوند، او را شاهد و ناظر قرار دهد تا اصل اين مناسك را ديده و حقيقت اين معارف را مشاهده كند، چنان كه گوشه اي از مناسك را در جريان ذبح اسماعيل (عليه السلام) رؤيت كرد و با فرزند خويش از آنچه ديده بود، اين گونه سخن گفت: (يا بنيّ إنّي أري في المنام أنّي أذبحك فانظر ماذا تري)[9].

البته اين راه، منحصر به پيامبران نيست. بلكه خداوند، ديگران را هم به پيمودن آن تشويق كرده و به نظر در ملكوت هستي، فرا مي‏خواند تا آنچه را كه خليل حق، مشاهده كرد و «ديد»، ما نظر كنيم و «نگاه»: (أولم ينظروا في ملكوت السّماوات و الأرض)[10].

يعني ابراهيم خليل (عليه السلام) اهل بصر و رؤيت بود و پيروان او اهل نظر و نگاه‏ اند. شايد با اين نظر و نگاه، آنها هم به بصر و رؤيت، نايل آيند و ملكوت آسمان ها و زمين يعني چهره ارتباط هستي با خدا را ببينند كه اگر كسي اين چهره را ديد، زمامداري خدا نسبت به خود و همه آفرينش را نه تنها مي‏ فهمد بلكه به خوبي مشاهده مي‏كند كه: (ما من دابّة إلاّ هو آخِذٌ بناصيتها إنّ ربّي علي صراطٍ مستقيمٍ)[11]. يعني به روشني مي ‏بيند كه: «رشته اي بر گردنش افكنده دوست،مي ‏برد آنجا كه خاطرخواه اوست» و همين رشته ملكوتي را در گردن تمام موجود ها مشاهده مي‏ نمايد و با چشم دل، زمامِ همه هستي را به دست غيبي خداي سبحان، مي ‏نگرد.

پس براي شناخت علت فاعلي سه راه (به نحو مانعة الخلوّ، نه مانعة الجمع) فرا روي انسان است: مشهود عيني، برهان عقلي و دليل نقلي. كسي كه هر سه راه را كاملاً بپيمايد، ميان آنها «جمع سالم» كرده است. ولي اگر به بعضي برسد و از بعضي بازماند گرچه جمع نكرده ولي به مقصد رسيده است، گروهي نيز ممكن است بين هر سه راه جمع كنند، ليكن نه به نحو تمام و كمال كه اين گونه جمع را «جمع مكسر»، گويند نه جمع سالم.



[1]- سوره شوري، آيه 51.

[2]- سوره انبياء، آيه 22.

[3]- سوره ملك، آيه 3.

[4]- سوره ملك، آيه 4.

[5]- سوره طور، آيه 35.

[6]- سوره تكاثر، آيات 5و6.

[7]- سوره انعام، آيه 75.

[8]- سوره بقره، آيه 128.

[9]- سوره صافات، آيه 102.

[10]- سوره اعراف، آيه 185.

[11]- سوره هود، آيه 56.

 

منبع: كتاب صورت و سيرت انسان در قرآن، حضرت علامه جوادي آملي مدظله، ص58-66

يکشنبه 29 10 1392 15:44

عنصر سرعت در آفرينش انسان

در قرآن كريم هرگز چيزي مخالف با امور مسلّم علمي و براهين عقلي، چه در علوم تجربي و چه بالاتر از آن در علوم رياضي و فلسفه و حكمت و كلام و عرفان، وجود ندارد.

پس از اين مقدمه بايد ديد كه تحليل آفرينش آدم به وسيله خداوند، چگونه است. آيا مجسمه اي از خاك آفريد و سپس از روح خويش در او دميد؟

مجسّمه هاي آدمي كه بشر با دست خود مي‏سازد، تنها نمايي از شكل انساني دارد و از اندام هاي دروني چون قلب و دستگاه گوارش و هاضمه و جاذبه و دافعه و...، تهي است.

امّا كار خداوند درباره خلقتِ جسم آدم، هرگز چنين نبود. بلكه بدني كامل با همه جوارح و جوانح ساخت و سپس از روح خويش در او دميد.

به همين صورت اگر عيساي مسيح (عليه السلام) به اذن خداوند، پرنده اي از گِل مي‏ساخت ودر او مي‏دميد، چنين نبود كه ظاهري بدون اعضا و جوارح كامل، درست مي‏كرد. بلكه پرنده اي با همه جهاز درون و بيرون، ساخته و سپس به اذن خداوند آن را حيات مي‏ بخشيد.

در اين زمينه آنچه مسلّم است، استحاله و بطلان طفره است كه مقداري خاك بدون پيمودن مراحلي ناگهان تبديل به انسان شود.

طفره آن است كه موجود متحركي بدون طي فاصله ميان مبدأ و منتهاي خود ناگهان از نقطه آغاز به انجامش منتقل گردد. چنان كه اگر ما بخواهيم از يك نقطه جغرافيايي به نقطه اي ديگر منتقل شويم، فاصله اين دو نقطه را يا از روي زمين و يا در پهنه آسمان و يا بر سينه دريا و يا از درون زمين، ناگزير بايد بپيماييم. اگر اين مسير، بدون گذر از حدّ فاصل، طي شود، طفره است و محال؛ زيرا مستلزم تساوي و جمع بين وجود فاصله و عدم آن است.

بر اين اساس، تبديل مقداري خاك يا تكّه چوبي چون عصاي موسي به مارِ حقيقي، با طفره، غير ممكن و محال عقلي است. امّا همين امر با سرعت، كاري است ممكن، گرچه خارق العاده و محال عادي به نظر مي‏ رسد.

عصايي ممكن است پس از سالها بپوسد و خاك شود و خاك آن زير بوته گياهي قرار گرفته و كم كم جذب شده و به شاخ و برگ گياه، تبديل گردد. آنگاه در پي تغذيه ماري از اين بوته، به نطفه او مبدل گشته و در نهايت، ماري زنده سر بر آورد و اين فرآيندِ طبيعي و عادي چه بسا در طيّ يكي دو قرن، تكميل گردد.

همين كارِ شدني را انسان كاملي چون موساي كليم (عليه السلام) با فرمان خداوند به سرعت انجام داده و آن فاصله مثلاً دو قرن را بسيار كوتاه مي‏ نمايد.

پس آنچه در اين اعجاز، نقش اصلي دارد، سرعت سير است. وگرنه هيچ امر محال و ناشدني با معجزه، قابل تحقق نيست. اگر همه معجزه گران عالم، گردهم آيند تا با اعجاز، مثلاً دو دوتا را سه تا يا پنج تا كنند و يا فراتر از معادله رياضي، قانون عليت و معلوليت را باطل نمايند، نخواهند توانست. قانون عليت، برهم خوردني نيست. امّا عادت، خرق شدني و با سرعت و جهش، كنار گذاشتني است.

از اين رو گاهي عيساي مسيح با خرق عادت، مظهر احياگري حق مي‏شود و پرنده اي گلين را حيات مي‏بخشد، كه: (... وإذ تخلق من الطّين كهيئة الطّير بإذني فتنفخ فيها فتكون طيراً بإذني... )[1]  و گاه موساي كليم، عصايي چوبين را به فرمان خدا رها مي ‏كند و به اژدهايي دمان، مبدّل مي‏ سازد، كه: (فألقي عصاه فإذا هي ثعبان مبين)[2].

در هر دو مورد، كارِ إحياي شيئي بي روح با سرعت انجام شد و چنين كاري خارق عادت بود، امّا خارق عليت و معلوليت نبود كه طفره در آن راه داشته باشد. يعني اعجازي الهي صورت گرفت و اين دو تن پيامبر برجسته الهي، مظهر حيات آفريني پروردگارِ هستي شدند.

بنابراين تحليل اگر خداوند در مدت كوتاهي آدم را از خاك و گل آفريد و او را مستوي كرد و از روح خويش در او دميد، اين فعل الهي، منّزه از طفره و استحاله است و اگر اكنون به صورت عادي، خاك هايي صرف رشد و تغذيه و توليد گياهان و حيوانات و آنها نيز صرف تغذيه و رشد و توليد مثل انساني مي‏ شود، به امر خداوند در آفرينشِ ابتدايي، همين «سيرِ از خاك تا انسان» با سرعت و بدون طفره طي شد و آدم پا به عرصه هستي گذاشت. پس هيچ گونه تعارضي بين علم و دين و به تعبير دقيق بين علم و مضمون متون مقدّس وجود ندارد. نه علم، دليلي بر استحاله سرعت دارد و نه وحي، ظهوري در طفره. آري زمينه استبعاد فراهم است. اما از آنجا كه علم، هرگز دليلي بر بطلان معجزه ندارد، مشكل استبعاد مذكور نيز حل خواهد شد.

اجتماع «خلق» و «امر» در هستي انسان

خداوند متعال در قرآن كريم، كار خود را به دو بخش، تقسيم و هر دو را زير پوشش و احاطه علم و قدرت خويش،اعلام فرموده است.

براساس اين تقسيم، بخشي از كارها را كه مربوط به طبيعت است به صورت زمانمند انجام مي ‏دهد. مثلاً ارزاق بشر را در فصل هاي چهارگانه تأمين مي ‏كند: (... و قدّر فيها أقواتها في أربعة أيّام ... )[3].

اگر اين زمانمندي نبود و تمام ايام سال، يكسره پاييز يا زمستان يا بهار و يا تابستان بود، مواد غذايي بشر، تأمين نمي‏ شد.

همچنين است آفرينش نظام كيهاني كه قرآن درباره زمان آن سخن از شش روز (البته نه روز به معناي دوازده ساعت يا بمعناي شبانه روز) دارد و مي‏ فرمايد: (اللّه الّذي خلق السّماوات والأرض و مابينهما في ستّة أيّامٍ... )[4].

نيز دوران بارداري و شيرخوارگي را گرچه قرآن به لحاظ جنبه فاعلي و ايجادي، به خدا نسبت مي‏دهد، امّا آن را امري زمان دار و مربوط به سي ماه، مي‏ شمارد: (... وحمله وفصاله ثلاثون شهراً ... )[5].

آفرينش تن انسان هم از اين گونه كارهاي زمانمند و مربوط به «عالم خلق» است. چه در آدم (عليه السلام) كه مسير تراب و طين و حماء مسنون و صلصال را پيموده است و چه در بني‏آدم كه سلسله نطفه، علقه، مضغه، عظام و... را پشت سرگذاشته اند.

بخش دوم از كارهاي خداوند، اموري است مجرّد از زمان كه به «عالم امر»، باز مي‏ گردد و به اصطلاح با «كن فيكون»، تحقق مي‏ يابد كه: (إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون)[6].

خلقت روح الهي انسان، مربوط به همين عالم امر و جداي از زمان است و اين حقيقت در جدال احسن قرآن با مسيحيان درباره خلقت عيساي مسيح نيز مطرح است كه مي‏فرمايد: مثل عيسي نزد خداوند، مانند آدم است كه او را از خاك آفريد. سپس با فرمان «كن» (موجود شو)، آدم به وجود آمد: (إنّ مثل عيسي عند اللّه كمثل آدم خلقه من ترابٍ ثمّ قال له كن فيكون)[7].

اين فرمان، پس از خلقت بدن است و مسلماً امر به موجود شدن، (پس از بدن آفريني) به ايجاد روح باز مي‏گردد و زمان در آن نقشي ندارد.

اما به هر روي چه كارهاي زمان بندي شده خدا مثل خلقت تن و چه امور مجرّد از زمان، مانند آفرينش روح انسان همگي تحت احاطه علم و قدرت اوست كه: (... لتعلموا أن اللّه علي كل شي‏ءٍ قديرٌ و أنّ اللّه قد أحاط بكلّ شي‏ء ٍ علماً)[8].

چنين نيست كه خداوند بر بعضي از اشيا، احاطه علمي بيشتري داشته باشد و بر بعضي كمتر. يا نسبت به برخي از امور قدرت بيشتري داشته باشد و نسبت به بعضي كمتر. اختلاف امور از جهت دوري و نزديكي به خداوند، مربوط به قابليّت قابل‏ها است و ربطي به علم يا قدرت خداي سبحان ندارد. عميق ترين مطالب، همتاي بديهي‏ترين علوم، نزد علم مطلق الهي يكسان ساده است و دشوار ترين كار جهانِ امكان همسان سبك ترين كارهاي عالم نزد قدرت بيكران خدا يكسان آسان است.

عطاي دو دست حق

خداوند درباره آفرينش انسان، گاه تعبيرهايي به كار مي‏برد كه درباره خلقت هيچ يك از موجودات جهان امكان حتي فرشتگان، مطرح نفرموده است.

از جمله اين كه انسان را «محصول دو دست خويش» معرفي كرده و شيطان را به جهت ترك سجده براي آدم، اين گونه ملامت مي‏ كند كه: چه چيز تو را از سجده براي موجودي كه با دو دستم آفريدم، باز داشت: (قال يا إبليس ما منعك أن تسجد لما خلقتُ بِيَدَيَّ)[9].

روشن است كه دست ظاهر به موجود جسماني باز مي‏ گردد و خدا، منزّه از جرم و جسم است. از اين رو قرآن مي‏ فرمايد كه هيچ چشمي قادر به ديدن او نيست: (لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار و هو اللّطيف الخبير)[10].

وقتي امكان ديدن او نبود، يعني جسم نيست و دست و پا و ساير اعضاي ظاهري نيز براي او بي‏ معناست.

بنابراين مواردي كه از «دست خدا» سخن رفته است، اشاره به صفات جلال و قدرت و فيض بخشي و يا تشبيه و تنزيه و...، است. اگر دست خدا را بالاي همه دست ها اعلام مي‏ كند، كه: (... يداللّه فوق أيديهم ... )[11]، قدرت خداوند را كه فوق همه قدرت هاست، بيان مي‏نمايد و اگر دو دست خدا را گشاده مي‏ خواند، كه: (... بل يداه مبسوطتان ... )[12]، به عطا و بخشش هاي بي‏منت او اشاره مي‏ فرمايد.

اما مقصود از اين سخن كه: «انسان را با دو دستم آفريدم»، چيست؟

چه بسا برخي اين تعبير را ناظر به دو بخش طبيعي و فرا طبيعي انسان بدانند. يعني خداوند با عبارت: (خلقتُ بيديّ)[13] اشاره مي‏كند به اينكه جسم طبيعي آدم را

از نشئه‏اي و روح مجرّد او را از نشئه اي ديگر آفريدم.

اما اين سخن، صحيح نيست؛ زيرا خداي سبحان، جنّيان را نيز اين گونه آفريده و علت خلق آنها را همچون انسان، عبادت دانسته و فرموده است: (و ما خلقتُ الجنّ و الإنس إلاّ ليعبدون)[14].

اگر جن هم براي عبادت، آفريده شده است پس او نيز مسئول است و معرفتي دارد و محبتي و عمل صالحي و حسابي و كتابي و بهشتي و دوزخي و ادراك اين همه، نيازمند روحي است فرا طبيعي و مجرد كه البته به مرتبه «تجرّد تام عقلي» همچون انسان متكامل نمي‏ رسد.

اما بخش طبيعي جن، از آياتي روشن مي‏ شود كه جنس ابتدايي او را آتش، اعلام مي كند. همانند: (والجانّ خلقناه من قبل من نار السّموم)[15]؛ (وخلق الجانّ من مارجٍ من نارٍ)[16].

شيطان نيز كه خود از برجستگان جن است، كه: (...إلاّ إبليس كان من الجنّ... )[17]، دليل سجده نكردن براي آدم را چنين مطرح مي‏ كند كه من از او بهترم؛ چون مرا از آتش آفريدي و او را از گل: (قال أنا خيرٌ منه خلقتَني من نارٍ و خلقتَه من طينٍ)[18].

بنابر اين جن هم تلفيقي است از طبيعت و فرا طبيعت. با اين حال درباره خلقت او سخن از دو دست، نيست.

از اين رو در انسان بايد حقيقتي فراتر از تلفيق مذكور باشد كه خداوند از سويي او را محصول دو دست خويش بداند و از طرفي خود را نسبت به اين موجود «أحسن الخالقين» بخواند و آن حقيقت، همان جنبه كمال فرا طبيعي انسان و تجرّد تام او در ميان همه هستي امكاني است.

تذكر: گرچه بحث كيفيت آفرينش و پيدايش و پرورش اصل و نسل جن از محور كلام كنوني بيرون است، ليكن مي‏توان گفت كه خود ابليس از آتش خلق شد و نسل او از نطفه، نظير اينكه خود آدم (عليه السلام) از گِل آفريده شد و نسل او از نطفه.



[1]- سوره مائده، آيه 110.

[2]- سوره اعراف، آيه 107.

[3]- سوره فصّلت، آيه 10.

[4]- سوره سجده، آيه 4.

[5]- سوره احقاف، آيه 15.

[6]- سوره يس، آيه 82.

[7]- سوره آل عمران، آيه 59.

[8]- سوره طلاق، آيه 12.

[9]- سوره ص، آيه 75.

[10]- سوره انعام، آيه 103.

[11]- سوره فتح، آيه 10.

[12]- سوره مائده، آيه 64.

[13]- سوره ص، آيه 75.

[14]- سوره ذاريات، آيه 56.

[15]- سوره حجر، آيه 27.

[16]- سوره الرحمن، آيه 15.

[17]- سوره كهف، آيه 50.

[18]- سوره اعراف، آيه 12؛ سوره ص، آيه 76.


منبع: كتاب صورت و سيرت انسان در قرآن، حضرت علامه جوادي آملي مدظله،ص51-58

يکشنبه 29 10 1392 15:30

وجود الهي، نشاني از سابقه كهن

بزرگان اهل تحقيق براي هر موجود بخصوص انسان، چهار مرحله وجودي قايل‏ اند: «وجود طبيعي»، بالاتر از آن، «وجود مثالي» كه لوح محو و اثبات است، والاتر از آن، «وجود عقلي» كه لوح محفوظ است و فراتر از همه، «وجود الهي» كه البته بر اساس «بسيط الحقيقة كلّ الاشياء»، در اين مرحله، وجود خاصي براي انسان و مانند آن نيست. بنابراين، يا مصداق (لم يك شيئاً)[1] است و يا به دليل تحت ‏الشعاع وجود حق بودن، نمودي از (لم يكن شيئاً مذكوراً)[2] است. اما به هرحال اين تقسيم نيز دلالت بر سابقه كهن انسان، پيش از تعيّن خارجي او دارد.

تذكر: گرچه اصل مسبوق بودن وجود طبيعي انسان و مانند آن به وجود فراطبيعي را مي‏ توان اثبات نمود ليكن حفظ ماهيت آن در مخزن غيبي و نشئه عقلي آسان نيست، چه اينكه هرگز وجود الهي آن مصداق انسان و مانند آن به نحو حمل شايع نخواهد بود. يعني ممكن است عنوان انسان (مثلاً) بر برخي از مراحل برتر مانند وجود الهي يا اصلاً صادق نباشد و يا در صورت صدق، به عنوان مفهوم باشد و نه به عنوان ماهيت.

دشوارتر از علم به حدوث

علم به حدوث خويش براي انسان، هم از آيات قرآن، هم از روايات اهل بيت (عليهم السلام) و هم به وسيله برهان هاي مختلفي كه متكلمان اقامه كرده اند، به آساني حاصل مي‏شود.

قرآن كريم به پدران و مادران مي‏ فرمايد: مبادا بپنداريد كه خالقِ فرزندان خود هستيد و آنها را شما به وجود آورده ايد. بلكه كار شما تنها إمناء و نقل مني از جايگاهي به جايگاه ديگر است و اين خداست كه هر انساني را مي‏ آفريند: (أفرأيتم ما تُمنون  أأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون)[3]

امام رضا (عليه السلام) نيز در پاسخ كسي كه برهان بر مبداء مي‏ خواست، فرمود كه تو قبلاً نبودي و بعد، موجود شدي. نه خودت خود را آفريدي و نه مثل تويي تو را خلق كرد:

«عن أبي الحسن علي بن موسي الرضا (عليه السلام) أنّه دخل عليه رجل فقال له: يا بن رسول الله ما الدّليل علي حدث العالم. قال: «أنت لم تكن ثمّ كنت و قد علمتَ أنّك لم تُكَوِّن نفسك ولاكَوَّنَك من هو مثلك»[4].

برهان هاي كلامي نيز، اثبات مي‏ كند كه انسان، حادث است و هر حادثي يقيناً محدث مي‏ خواهد.

پس به دست آوردن اين علم كه انسان، سابقه عدم دارد، چندان مشكل نيست. آنچه دشوار است، ياد آوري نشئه پيش از وجود خارجي ما است كه خداوند در آن مرحله با ما سخن گفته است و قرآن ما را به همين حقيقت تذكر مي‏ دهد.

اين سخن برخلاف بحث در علوم انساني، تنها اثر علمي ندارد. بلكه در ارتباط مستقيم با تربيت انسان است كه اگر كسي سابقه خود را دريابد و آن را خوب ادراك كند، هرگز مغرور نمي‏شود و خويشتن را نمي‏بازد و همواره آينه دار جمال و جلال حق خواهد بود.

بشر آفريني خدا

آفريدگار هستي درباره آفرينش هيچ موجودي جز انسان، اعلام قبلي نكرد و امر خلقت او را با فرشتگان در ميان ننهاد. اما در مورد بشر، نخست از خلقت او با ملائكه سخن گفت و آنها را با تعبيرهاي مختلف از اين امر عظيم، آگاه ساخت. گاهي در قلمرو طبيعي به خلق انسان از مبدأ ماديِ گِل، اشاره فرمود، كه: (إذ قال ربّك للملائكة إنّي خالق بشراً من طين)[5] و گاه از مبدأ قابلي صلصال و حماء مسنون، سخن به ميان آورد و فرمود: (واذ قال ربّك للملائكة إنّي خالق بشراً من صلصالٍ من حماءٍ مسنونٍ)[6].

البته تعبيرات متفاوت به دليل مراحل مختلف در آفرينش بدن انسان است. ريشه اولي بدن، همان خاك و «تراب» است. وقتي به اين خاك، آبي افزوده شود، به صورت «طين» يعني گل در مي‏ آيد. پس از گذشت زماني بر اين گل به صورت لجن، بدبو و متعفن شده و «حماء مسنون» ناميده مي‏ شود و آنگاه كه بسان خشت خام، پخته شود، از او به «صلصال»، ياد مي‏ شود. به هر روي در اين مرحله، خداوند با تعبير (من طين)، بدن انسان را به خاك و گل نسبت داده است.

اما مرحله ديگري نيز در كار است كه به قلمرو ماوراي طبيعت انسان باز مي‏ گردد و خداوند با تعبير (من روحي) آن را با ذات اقدس خود، مرتبط مي‏ سازد و مي‏ فرمايد: (فإذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين) [7]

در اين بخش، مراحل نفس اماره، مُلهَمه، مسوّله، مطمئنه و... مطرح است كه توضيح آن در فصل «مبدأ داخلي» خواهد آمد.[8]

بنابراين خداوند، انسان را تلفيقي از طبيعت و ماوراي طبيعت آفريد و با اين ويژگي، او را به «كون جامع» تبديل كرد تا هم در طبيعت، صاحب نظر باشد و هم در ماوراي آن صاحب بصر گردد. اين است كه انسان چه به سمت طبيعت، پايين رود و چه به سوي فرا طبيعت پر بگشايد، قدم به قدم، آثار خدا و نشانه هاي قدرت الهي را مي‏ نگرد و خود را در مشهد او مي‏ بيند.

هر يك از اين محورها داراي زيرمجموعه‏ اي از بحث‏هاي مختلف است كه به آنها پرداخته خواهد شد.



[1]- سوره مريم، آيه 67.

[2]- سوره انسان، آيه 1.

[3]- سوره واقعه، آيات 58 ـ 59.

[4]- توحيد صدوق، باب 42، ص 293، ح 3.

[5]- سوره ص، آيه 71.

[6]- سوره حجر، آيه 28.

[7]- سوره حجر، آيه 29؛ سوره ص، آيه 72.

[8]- فصل دوم، بحث «آزمون الهي با مراتب نفس انسان».

 

منبع: كتاب صورت و سيرت انسان در قرآن، حضرت علامه جوادي آملي مدظله، ص48-51

شنبه 28 10 1392 22:28

يكم. همه انسان‏ها خليفه بالفعل خداوند بر روى زمين نيستند. خليفه خدا بودن يعنى، مظهر و نشانگر صفات و اسماى الهى بودن. همه انسان‏ها خليفه بالقوه هستند. هر اندازه كه در صراط مستقيم حركت كنند و كمالات انسانى را در خود ظاهر سازند و مظهر صفات و اسماى الهى شوند، به همان ميزان آن قوه را به فعليت رسانده و خليفه الهى و مظهر صفات و اسماى او خواهند بود. بر اين اساس، خلافت الهى داراى مراتب و درجات است. انسان‏هاى كامل در اوج قله خليفه اللهى، مظهر تام صفات و اسماى الهى‏اند. از اين رو توسّل به امامان معصوم، در واقع استمداد خليفه بالقوه و يا خليفه فروتر، از خليفه بالفعل و فراتر است.

 دوّم. انسان در عالمى كه بر نظام اسباب و مسببات استوار است- حتى در عين بهره ‏مندى از اوج مقام خليفةاللهى- براى رسيدن به مقاصد خويش، نيازمند تمسّك به اسباب مادى و معنوى است. و چون خداوند دعا و توسّل را در همين نظام، از اسباب معنوى در جهت برآمدن حاجت‏ها قرار داده است، بهره‏مندى از مقام خليفةاللهى، هيچ منافاتى با توسّل ندارد.به همين جهت پيامبر اكرم (ص)، علاوه بر توصيه ديگران به توسّل(1)، خود نيز براى استجابت دعا به پيامبران قبل از خويش، متوسّل مى‏شد: «انس بن مالك مى‏گويد: روزى كه فاطمه بنت اسد فوت كرد، پيامبر اكرم دستور دادند قبر او را حفر كنند، آن گاه خود وارد قبر شد و در آن خوابيد و چنين دعا كرد: «اللهم اغفر لامّى فاطمة بنت اسد، و وسّع عليها مدخلها، بحق نبيّك و الانبياء الذين من قبلى» «خدايا به حق پيامبرت و پيامبران قبل از من، مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را وسعت بخش».(2) ----

 

-پى‏ نوشت‏

 (1) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 261 مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138 و مستدرك صحيحين، ج 1، ص 313. (2) وفاء الوفاء، ج 3، ص 898---منبع:كتاب دعا وتوسل؛محمد رضا كاشفي،سيد محمد كاظم روحاني؛نهادنمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها 

منبع:پرسش و پاسخ هاي دانشجويي

جمعه 27 10 1392 20:11

در رابطه با اين كه انسان شريف تر است يا انديشه او ابتدا بايد ديد مقصودمان از «انسان » چيست؟

اگر منظور انسان با تمام ابعاد وجودي و انساني از جمله فكر، انديشه و... است، به قول مولوي:

اي برادر تو همه انديشه اي

مابقي خود استخوان و ريشه اي

در اين صورت اصل سؤال خطا و غلط مي نمايد. بايد در نظر داشت كه در مورد انديشه نيز امور مختلفي وجود دارد:

1- گاه مقصود از انديشه، عمل «انديشيدن » و فكر كردن است. در اين صورت اگر انديشه در راستاي بازيابي حقايق، شناخت و ايمان نسبت به آن ها باشد، امري ارزشمند است. قرآن مجيد مي فرمايد: «.... فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه....» (1) در مقابل اگر انديشه در جهت تحريف و كتمان حقايق يا مبارزه با راه حق باشد، امري ناپسند و شايسته كيفر و مجازات است. چنان كه قرآن مجيد در رابطه با وليد مي فرمايد: «انه فكر و قدر فقتل كيف قدر» ; (2) «همانا او انديشيد و سنجيد پس مرگش باد كه چسان سنجيد.»

2- گاه مقصود از انديشه خود «فكر» به معناي اسم مصدري است. در اين صورت نيز چنان نيست كه انديشه اي ارزشمند باشد، بلكه افكار، آرا و انديشه ها برخي صواب و برخي خطايند. طبيعي است انديشه خطا هيچ ارزشي ندارد و ارزش يك نظريه به ميزان مطابقت آن با واقع است.

 

پي نوشت ها:

1) زمر / 20.

2) مدثر / 19- 20.

منبع:پرسش و پاسخ هاي دانشجويي

جمعه 27 10 1392 20:1

مبحث مقدماتي:

* هر چند خدا ما را به عبادت امر كرده، ولي از ما عبوديت مي خواهد.

* فرق عبادت و عبوديت چيست؟ وقتي چند عبادت سر راه ما قرار مي گيرد، يكي بيشتر تكليف ما نيست. مثل مردم زمان امام حسين عليه السلام كه از يك طرف طواف خانه خدا و از طرف ديگر جهاد در راه خدا جلويشان بود. به هر دو هم امر محكمي كرد.

امر براي حج: ...وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْت...[1]

امر براي جهاد: إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في‏ سَبيلِ اللَّه...[2]

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ[3]

هر دو عبادت است كه امر شد، ولي يك مصداق عبوديت است.

* تكليف مداري يعني حركت در مسير بندگي خدا. (انجام عبادت با اولويت نه عبادت تنها)

* تشخيص تكليف امر مهمي است كه سه پايه دارد:

الف: تكليف بايد بر اساس شرائط انسان باشد.

...لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها... [4]

...لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها... [5]

* تكليف دو نوع است: عمومي و خاص. براي همه نماز ايستاده يا نماز كامل واجب نيست، برخي به خاطر شرائط خاص شان تكليف شان چيز ديگري است.

* در انجام تكليف، تقلب كار درستي نيست كه من بغل دستي را نگاه كنم. چون شايد شرائط من با بغل دستي ام فرق كند. مثل اينكه من مسافرم بايد نماز را شكسته بخوانم، بغل دستي ام ساكن آنجاست، بايد نماز را كامل بخواند.

 * انتخاب رشته ها و همسرها و ... چون به ديگران نگاه كرد، بعد پشيمان مي شود.

* يكي از اشكال مردم مدينه اين بود كه به ديگران نگاه كردند و گفتند: چون آنها نيامدند ما نمي آييم.

ب: تكليف بايد بر اساس دين باشد.

* شرائطي كه داريم را به دين عرضه مي كنيم تا ببنيم وظيفه ما چيست؟ به عنوان مثال دو برادر هستند براي محاسبه زكات پيش علمي مي روند؛ به يكي زكات تعلق مي گيرد. به ديگري تعلق نمي گيرد. چون اولي مواردي كه زكات تعلق مي گيرد را دارا بود.

ج: پايه ديگر تشخيص تكليف ولايت مي باشد.

* حضرت زينب سلام الله عليها چون منبع تكليفش دين و ولايت بود، هميشه آرام بودند.

 * ...فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ[6]

* در تفاسير اهل ذكر يعني اهل ولايت.[7]

* هيچ آدم عاقلي بر اساس تشخيص خودش سراغ دارو نمي رود، بلكه دردش را به كارشناس پزشكي بگويد تا او برايش دارو تجويز كند.

* مردم بايد صورت وضعيت خود را به كارشناس دين بگويند و از دين پاسخ دهد. لذا مي توان سؤال كرد: كه اين دستور شما از كدام آيات و روايات است.

مباحث متني:

انجام تكليف چند پايه دارد:

الف: تفكر در فرمول هاي الهي. (حدود 250 مرتبه در قرآن از ما تفكر خواست. برخلاف چيزي كه برخي مي گويند:اسلام از ما تعبد خواست. هر چند اگر درست تفكر كنيم، به تعبد محض مي رسيم.)[8]

* ما موجودات نيازمندي هستيم. با تأمين نيازهاي مان رشد مي كنيم. ما داراي دو بعد هستيم: همچنان كه بعد مادي ما با خوردن غذا رشد مي كند. نياز معنوي ما هم اگر برطرف شود رشد پيدا مي كند.

خدا براي تأمين نيازهاي ما سفره اي به نام طاعت پهن كرده، شيطان هم براي تأمين نياز هاي ما سفره معصيت را پهن كرد. ما اگر با سفره خدا نياز هاي مان را تأمين كنيم، تأمين با تجارت مي شود. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ[9] وگرنه تأمين با خسارت مي شود. هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً[10]  مثل ازدواج و ارتباط نامشروع.

* اولين پايه انجام تكليف، تفكر نسبت به همين معنا است. اينكه خدا هر تكليفي به ما داده، فرمول تأمين نياز ما مي باشد.

* اگر با تفكر، بخشي از تكليفي را نفهميديم، بحث اعتماد به خدا و تعبد پيش مي آيد.

ب: تدبير و برنامه ريزي بر اساس فرمول الهي (تقوا)

* تدبير همان سبك زندگي و مديريت زندگي مي باشد.

* در زندگي بايد تدبير ديني داشت نه تدبير تجربي، علمي و...

* تدبير ديني از اول تا آخر بايد باشد.

ج: تلاش مداوم

* تلاش براساس همان تفكر و تدبير بايد باشد، وگرنه به انحراف مي رسد.

* در دين ما براي تلاش مداوم يك عنصري به نام محاسبه گذاشت. كه به سه تاي توصيه كرد:

محاسبه قبل از عمل= مشارطه و برنامه ريزي

محاسبه حين عمل= مراقبه

محاسبه بعد عمل= محاسبه و ارزيابي

* لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْم‏...[11]

* انجام تكليف دو بازو دارد:

1- حركت.(تفكر، تدبير، تلاش)

2- بركت و توفيق الهي. امام حسين عليه السلام هم فرمودند: وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ [12]

* اسباب توفيق سه شاخه دارد:

الف: توكل (اعتماد به خدا، تكيه به طرح و برنامه خدا)

ب: توسل به قرآن، عترت، دعا، ذكر و...

ج: تفويض (وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ)[13]

مباحث مؤخراتي:

* خدا در عالم يك قرارداد بيشتر با ما نبست: تو تكليف خودت را انجام بده من هم تكليفم را انجام مي دهم. كن لي اكن لك[14]

أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُم[15]

إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ...[16]

الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا...[17]

* تكاليف خدا:

1. بركت: لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض[18]

2. هدايت: الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا...[19]

3. نصرت: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ...[20]

4. عاقبت بخيري: وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ[21]

5. رزق بي حساب: يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب...[22]

6. خروج از بن بست: مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً[23]

7. مودت: سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا[24]

8. حيات جاودانه: بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ[25] بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ[26]

9. امنيت: مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا[27]



[1] - سوره انفال: 8، آيه72.

[2] - سوره آل عمران: 3، آيه97.

[3] - سوره توبه: 9، آيه38.

[4] - سوره طلاق: 65، آيه7.

[5] - سوره بقره: 2، آيه286.

 

[6] - سوره نحل: 16، آيه43 و سوره انبياء: 21، آيه7 .

[7]-  (تفسير نور، ج‏6، ص398: روايات زيادى از طريق شيعه و سنّى به اين مضمون وارد شده كه در جلد سوم ملحقات احقاق الحق، صفحه‏ى 482 به بعد نقل شده است. طبرى، ابن كثير و آلوسى نيز در تفاسيرشان، ذيل اين آيه، اهلِ ذكر را اهل بيت پيامبر معرّفى كرده‏اند.در جلد 23 بحار صفحه 172 به بعد، حدود شصت روايت در اين باره نقل شده كه در برخى از آنها، امامان معصوم فرموده‏اند: «نحن و الله اهل الذكر المسؤلون» بخدا قسم ما هستيم، آن اهل ذكرى كه مردم بايد سؤالات خود را از آنان بپرسند)

[8]- بحث علامه جعفري در كنگره شيخ انصاري.

[9] - سوره صف: 61، آيه10.

[10] - سوره كهف: 18، آيه103.

 

[11] - بحار الانوار، ج67، ص72، كتاب الايمان و الكفر، أبواب مكارم الأخلاق، باب45، ح24.

[12]- امام حسين ع در انتهاي آخرين وصيت نامه اش به محمد بن حنفيه در مدينه به آيه 88 سوره مباركه هود اشاره كردند: وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ.: بحار الانوار، ج‏44، ص330، أبواب ما يختصّ بتاريخ الحسين بن علي صلوات الله عليهما، باب 37.

[13] - سوره غافر: 40، آيه44.

[14] - طرائف الحكم يا اندرزهاى ممتاز، متن‏ج‏1، ص 375.

[15] - سوره بقره: 2، آيه40.

[16] - سوره محمد: 47، آيه7.

[17] - سوره عنكبوت: 29، آيه69.

[18] - سوره اعراف: 7، آيه96.

[19] - سوره عنكبوت: 29، آيه69.

[20] - سوره محمد: 47، آيه7.

[21] - سوره محمد: 47، آيه7.

[22] - سوره طلاق: 65، آيه3.

[23] - سوره طلاق: 65، آيه2.

[24] - سوره مريم: 19، آيه96.

[25] - سوره بقره: 2، آيه154.

[26] - سوره آل عمران: 3، آيه169.

[27] - سوره نور: 24، آيه55.

 

منبع: جزوه سوژه هاي سخن3 حجه الاسلام و المسلمين ماندگاري

اين مباحث در سومين دوره از«سوژه سخن» براي مبلغان محرم تدريس شده است كه فايل صوتي آن به همراه جزوه سوژه سخن۳ نيز قابل تهيه است.
براي اطلاع از چگونگي دسترسي به جزوه و لوح فشرده برنامه مي توانيد با شماره۳۷۸۳۹۳۷۳با پيش شماره ۰۲۵ تماس بگيريد.

پنج شنبه 19 10 1392 20:33

براي اين بحث آيات مربوط به كرامت را بايد پيدا كرد مثل وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ ...[1] ...وَ جَعَلَني‏ مِنَ الْمُكْرَمينَ[2]

* كرامت يعني گراميداشت مخلوق از طرف خدا. (كرامت الهي براساس لياقت است.) خدا بعضي ها را بزرگ داشته است، چرا بزرگ داشت؟ چون لياقت داشته اند. امام صادق عليه السلام در زيارت اربعين دارد:  اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْهَدُ أَنَّهُ وَلِيُّكَ وَ ابْنُ وَلِيِّكَ وَ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ صَفِيِّكَ الْفَائِزُ بِكَرَامَتِكَ أَكْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَةِ... بالاترين مقام در دنيا از طرف خدا امامت است. بالاترين لحظه مرگ شهادت است. خداوند ائمه عصمت و طهارت را هم بالاترين مقام دنيا داد و هم بالاترين لحظه مرگ داد، چون لياقت داشتند.

* كرامت الهي به سن نيست چون 6ماهه را هم خدا تكريم كرده است. يا اينكه برخي به امامت امام جواد عليه السلام گير كنند. يا در امامت حضرت مهدي عج گير كنند. يا در نبوت حضرت عيسي گير كند. به مرجعيت و رهبري مقام معظم رهبري گير كنند. كرامت به سن و شيخوخيت نيست.

* كرامت به رنگ پوست نيست كه برخي به جون غلام سياه امام حسين عليه السلام گير كنند. ...إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم... [3]

* كرامت به جنس نيست؛ فاطمه زهرا سلام الله عليها از انبياء الهي هم مقامش بالاتر است. يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ[4]

* كرامت به ثروت هم نيست كه قارون بايد بالاتر بود چون برخي فكر كردند كرامت به ثروت است. گفتند: ... يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ[5] ولي وقتي زمين دهان باز كرد و قارون را فرو برد، گفتند خوب شد ما قارون نشديم.

* كرامت به شهرت و قدرت هم نيست. اين چرايي كرامت است كه بگوييم كرامت به لياقت است. لذا مي گوييم: ...اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه...[6] چون خدا همه لياقت ها را مي داند، كرامت را او عنايت مي كند. مردم كه لياقت ما را نمي دانند، به ظاهر نگاه مي كنند. امروز يكي رييس است تحويل مي گيرند، وقتي رييس نباشد تحويل نمي گيرند. چون در ظاهر تا رييس هستند كار راه مي اندازند. تا پول داري رفيقتم، عاشق بند جيبتم يا كيفتم.

اين تكريم يك روزي مي آيد و يك روز هم مي رود. اين كرامت هاي الهي است كه مي ماند.

* راه وصول به لياقت سه چيز اساسي است:

عامل اول: طهارت لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ[7]

به هيچ چيز با ارزش عالم نمي رسي مگر اينكه طهارت داشته باشي و لو اگر حر بن يزيد رياحي باشي. حر روز عاشورا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ[8] چون پاك شد لياقت پيدا كرد.

اينجا مي توان روي توبه كار كرد، كه لياقت پيدا مي كني و سرت هم روي دامن ولي خدا مي رود. وليّ خدا مي فرمايد مادرت عجب اسمي برايت گذاشت.[9] لياقت اين است كه كنار قبرش بايستيم و بگوييم: السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَ أَحِبَّاءَهُ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْفِيَاءَ اللَّهِ وَ أَوِدَّاءَهُ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ دِينِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ رَسُولِ اللَّهِ...[10]

عامل دوم: رعايت حدود الهي ...إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم... [11]

* چه كسي لياقت دارد كه گواهينامه اش تا آخر بماند؟ كسي كه رعايت قوانين رانندگي بكند.

چه كسي لياقت دارد سلامتي اش برايش بماند؟ كسي كه رعايت قوانين پزشكي مي كند.

چه كسي لياقت دارد سقفش سالم روي سرش بماند؟ كسي كه رعايت قوانين مهندسي مي كند.

* هر كس رعايت حكم خدا بكند، لياقت پيدا مي كند مورد تكريم خداوند قرار بگيرد.

* حضرت امام روز دوازدهم بهمن وارد ايران شدند همه دلها، چشم ها و دوربين ها متوجه امام هست. ولي او متوجه دينش است كه حفظ شود. به او گفتند پياده شويد، فرمودند اول آقاي پسنديده برادر بزرگترش پياده شود.[12] رعايت حدود استحبابي خدا مي باشد.

عامل سوم: مجاهدت و استقامت ... فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْراً عَظيماً[13]

* ريشه همه اينها معرفت ديني است. ...هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ ... [14]

* براي اين لياقت مي توان همه شهداي كربلا را گفت. حضرت آيت الله العظمي نوري همداني فرمودند: براي مدال شهادت يك لياقتي مي خواست كه امام حسين عليه السلام به بعضي فرمودند بيا. به بعضي ها هم فرمودند برويد. يك نفر(ضحاك بن عبدالله المشرقي) در روز عاشورا تا ظهر عاشورا هست، ظهر عاشورا يك اسب تازه نفس پشت خيمه گذاشت سوار مي شود و فرار مي كند.[15] او لياقت شهادت ندارد ولي وهب نصراني يك هفته قبل از محرم به امام حسين عليه السلام مي پيوندد و لياقت شهادت پيدا مي كند. حر بن يزيد رياحي صبح عاشورا مي پيوندد و لياقت شهادت پيدا مي كند.

* در جبهه ها هم بعضي ها دير آمدند ولي زود رفتند، بعضي ها 70 سال عمامه به سر بودند، نه تنها لياقت شهادت نداشتند بعضي وقت ها از گردونه هم خارج شدند. لياقت همان چيزي است كه دعا مي كنيم: اللهم وفّقنا لما تحبّ و ترضى... يعني خدا اين لياقت را به ما بدهد. البته توفيق يعني قرارداد بين من و خدا. تو تلاش خودت را بكن، خدا پاي قراردادش هست. لذا همه شهداي كربلا و شهداي طول تاريخ مخصوصا شهداي خاص را تابلوي اين قصه بدانيم.

زهير عثماني مسلك بود[16] عجب لياقتي داشت، ولي امام حسين يك آلياژي در وجودش ديد و گفت بيا.

* همه مي گويند شب عاشورا قرار بود جنگ شروع بشود. امام حسين عليه السلام به ابالفضل عليه السلام فرمودند: برو از اين سپاه يك امشبي را براي ما مهلت بگير. براي سه چيز: 1. مي خواهم نماز بخوانم. 2. مي خواهم شب زنده داري كنم. 3. مي خواهم قرآن بخوانم. [17]

* من به عنوان استحسان مي گويم: امام حسين عليه خواستند دعا كنند حر برگردد. در حر چيزي ديده بود

ما هم به امام زمان عج بگوييم: نمي شود دعا كني برگرديم. به جوان گنهكار بگوييم: از امام زمان عج بخواه كه دعا كند برگردي.

مادر ما شير محبت داده و پدر ما هم لقمه حلال و محبت داده، ولي ما يك خورده كج رفتيم. دعا كنيم كه برگرديم.

* منابع بحث: قرآن، روايات، ادعيه، زيارات، مجله مبلغان كه نرم افزارش هم است و ره توشه راهيان نور دفتر تبليغات اسلامي.



[1] - سوره إسراء: 17، آيه70.

[2] - سوره يس: 36، آيه27.

[3] - سوره حجرات: 49، آيه13.

[4] - همان.

[5] - سوره قصص: 38، آيه79.

[6] - سوره انعام: 6، آيه124.

[7] - سوره واقعه: 56، آيه79.

[8] - سوره بقره: 2، آيه222.

[9] - مقتل مقرم، ص303 و مجموعه آثار شهيد مطهري، ج17، ص260.

[10] - زيارت وارث.

[11] - سوره حجرات: 49، آيه13.

[12] - رجائي، غلامعلي، برداشتهايي از سيره امام خميني ره،جلد1، صفحه 13.

[13] - سوره نساء: 4، آيه95.

[14] - سوره نساء: 4، آيه95.

[15] - قمقام زخار، ج1، 424.

[16] - انساب الاشراف، ج3، ص184.

[17] - كامل ابن اثير، ج4، ص57و تاريخ طبري، ج4، ص316.

 

منبع: جزوه سوژه هاي سخن3 حجه الاسلام و المسلمين ماندگاري

اين مباحث در سومين دوره از«سوژه سخن» براي مبلغان محرم تدريس شده است كه فايل صوتي آن به همراه جزوه سوژه سخن۳ نيز قابل تهيه است.
براي اطلاع از چگونگي دسترسي به جزوه و لوح فشرده برنامه مي توانيد با شماره۳۷۸۳۹۳۷۳با پيش شماره ۰۲۵ تماس بگيريد.

پنج شنبه 19 10 1392 20:18
X