معرفی وبلاگ
مولاي متقيان علي (ع) مي فرمايند "معرفة النفس أنفع المعارف" اين دنياي مجازي كه منجر به انقلاب اطلاعات گرديده و ذهن ما را انباشته از معارف و اطلاعات بيهوده نموده است. توجه به علوم نافع يك ضرورت انكار نا شدني است و چه علمي نافع تر از انسان شناسي كه مقدمه خود شناسي خواهد بود اميدوارم بتوانم در اين بمباران اطلاعات به قدر وسع خود به نافع ترين دانشها بپردازم اللهم انّي اعوذُ بك من علمٍ لاينفعُ
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 16256
تعداد نوشته ها : 15
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
GraphistThem248

نظريه تكامل و نسل كنوني بشر
از جمله مطالبي كه طرح آن پيش از ورود به بحث «شناخت انسان در قرآن»، مناسب به نظر مي‏ رسد، اشاره به «نظريه تكامل» و نيز تبيين وضع انسان هاي كنوني از حيث ريشه است.
فرضيه تكامل دارويني بر اين مبناست كه موجودي بدون روح، كم كم داراي روح شده و به صورت حيوان،مراحل كمال را پشت سر گذاشته و به شكل بوزينه و ميمون درآمده است. سپس با تطوّراتي ديگر و از دست دادن عضوهايي از بدن به صورت انسان دو پا و داراي قدرت سخن، تكميل شده است.
امروزه بطلان اين فرضيه با پيشرفت تحقيقات زيست شناسي و به خصوص ژنتيكي، كاملا مبرهن است.
اما بر فرض عدم ابطال نيز نمي‏تواند نظريه اي مقابل و مخالف با قرآن تلقّي گردد، نه از جنبه بحث هاي توحيدي و نه از حيث مباحث انسان شناسي.
از لحاظ بحث هاي توحيدي، مخالف قرآن كريم نيست؛ زيرا بر اساس اين نظريه، ماده نخست با تحرّك خود، مرحله هايي را گذارنده و تا انسان شدن، حركت را ادامه داده است. امّا در بحث هاي توحيدي سخن از اين است كه هر متحركي عقلا محتاج به محرّك و هر فعلي نيازمند فاعل است. نه ممكن است كه حركت، بدون حركت آفرين، موجود شود و نه ممكن است كه موجودي جامد و جاهل، فاعل و محرّك خود باشد.
به لحاظ مباحث انسان شناسي نيز نظريه تكامل، مخالفتي با قرآن ندارد؛ زيرا بر اساس آن، راه پيدايش انسان از تطورات طبيعي ميمون مي ‏گذرد. اما ثابت نمي‏ كند كه اين، تنها راه تحقق انسان است و بشر منحصراً از اين طريق، پا به عرصه هستي گذاشته است؛ زيرا تجربه فقط پيام اثبات دارد و دلالت مي ‏كند بر اينكه از اين راه فلان حادثه رخ مي ‏دهد و هرگز دلالت ندارد بر اينكه رخداد فلان حادثه از غير اين راه، محال است. البته ممكن است زمينه استبعاد فراهم گردد ليكن آنچه در استدلال، معتبر است استحاله طرف مقابل است نه استبعاد آن و از دليل تجربي، اثبات استحاله طرف مقابل به دست نمي‏آيد بلكه فتوا به استحاله آن نيازمند تجربه منفي در طرف ديگر است.
در هر حال انسان هايي كه امروز بر پهنه زمين زندگي مي‏كنند، همگي فرزندان آدم و حوا (عليهما السلام) هستند.
يك دليل بر اين مدعا آن است كه قرآن كريم از سويي خود را هدايتگر همه عالميان و بيم دهنده تمامي بشر، معرفي مي ‏كند: (هديً للنّاس)[سوره بقره، آيه 185] و (نذيراً للبشر)[سوره مدّثّر، آيه 36.] و از سوي ديگر همين بشر را فرزندان آدم مي‏ خواند و با تعبير: (يا بني آدم)[سوره اعراف، آيات 26 و 27 و 31 و 35؛ سوره يس ، آيه 60.] مورد خطاب قرار مي‏ دهد. پس بشرِ مخاطب قرآن، همگي فرزندان آدم اند؛ زيرا اگر بخشي از آنها ريشه در غير آدم و حوا داشتند، صحيح نبود كه قرآن كريم همه را بني‏آدم بخواند.
ممكن است گفته شود كه قرآن از باب تغليب و برتري بخشيدن به فرزندان آدم، همه را با اين عنوان خطاب كرده و يا چون همه انسان ها (چه فرزندان آدم و چه غير آنها) در تكليف، مشترك هستند، از آنان با تعبيري يكسان، ياد شده است.
امّا صرف «تغليب در خطاب» يا «اشتراك در تكليف»، به استدلال فوق زيان نمي‏ رساند؛ چون هر دو نيازمند دليلي مستقل بر اثبات وجود نسلي ديگر است كه آنها فعلا ًيا در عصر نزول وحي، موجود بوده اند و چنين دليلي وجود ندارد؛ زيرا صرف امكان تكامل دارويني و يا حتي فعليّتِ آن نمي‏ تواند دوام و عدم انقراض انسان هاي تكامل يافته از ميمون را اثبات كند و آنچه از ظاهر قرآن بر مي‏آيد اين است كه تمام انسان هاي كنوني، فرزندان آدم اند.
جدايي آدم و حوا (عليهماالسّلام) از گذشتگان
پس از اثبات اين كه نسل موجود به آدم و حوا منتهي مي‏ شود، بايد روشن گردد كه اين دو نفر ارتباطي با نسل هاي پيشين نداشته و خود، سر سلسله نسل انسان اند.
شواهدي بر اين معنا در قرآن كريم وجود دارد كه از باب نمونه، به برخي از آنها اشاره مي ‏شود:
شاهد اول اين كه قابيل پس از قتل برادرش نسبت به جسد او متحيّر مانده و نمي‏ دانست كه با آن چه معامله اي بايد كرد. سرانجام در اثر تعليم كلاغي كه خداوند براي تفهيم وي به سوي او فرستاد و با چنگال خود، چيزي را در زمين دفن كرد، مشكل قابيل حل شد. در اين باره، قرآن، چنين مي فرمايد: (فبعث اللّه غرابا يبحث في الأرض ليريه كيف يُواري سَوأة أخيه)[سوره مائده،آيه 31].
اگر آنان فرزندان نسل پيشين بودند، يقيناً دفن مرده را از اجداد خويش آموخته بودند و هرگز قابيل در اين امر بديهي، متحيّر نمي‏ ماند.
شاهد دوم، طليعه سوره مباركه نساء است كه همه انسان ها را مخاطب ساخته و مي فرمايد: بپرهيزيد از خدايي كه شما را از حقيقت و نفس واحدي آفريد و از همان نفس واحد همسرش را خلق كرد و از اين دو، مردان و زنان فراواني را در عالم، پراكند: (يا أيها الناس اتّقوا ربّكم الّذي خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً... )[سوره نساء ، آيه 1].
بر اساس اين آيه، آدم وحوا (عليهما السلام) نمي ‏توانند فرزند انسان هاي ديگري باشند؛ زيرا در قرآن از اين دو به عنوان سر سلسله انسان هاي موجود، ياد شده است.
روشن ترين دليل قرآني بر اين مطلب كه آدم (عليه السلام) فرزند كسي نبوده و خود سرآغاز پديد آمدن نسل بشر است، جدال احسني است كه قرآن كريم با مسيحيان درباره خلقت عيسي (عليه السلام) دارد و چنين مي فرمايد: (إنّ مثل عيسي عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون)[سوره آل عمران، آيه 59].
يعني شما پذيرفته ايد كه خدا، آدم را بدون پدر و مادر و از خاك آفريد. پس درباره مسيح چه مشكلي داريد كه او را بدون پدر، تحقق پذير نمي‏ دانيد و مسيح (عليه السلام) را فرزند خداوند مي‏ پنداريد؟
نقد ادله مقابل
برخي معتقدند كه آدم و حوا، فرزند انسان هاي ديگري بودند. اما ديگران به دليل نداشتن رشد فكري، بشر غير مسئول بوده و تنها آدم و حوا از ميان آنها انتخاب شدند و مسئوليت يافتند. صاحبان چنين تفكر، به برخي از آيات قرآن كريم استشهاد بلكه استدلال نموده اند كه اجمالاً به نقل بعضي از آنها اشاره مي‏ شود.
دليل و شاهد اول كه بر اين نظر، اقامه شده آن است كه خداوند به صورت جمع، انسان ها را خطاب كرده و مي‏ فرمايد: شما را آفريديم و صورتگري كرديم، سپس به فرشته ها فرمان سجده براي آدم داديم: (و لقد خلقناكم ثم صوّرناكم ثمّ قلنا للملائكة اسجدوا لِآدم... )[سوره اعراف ،آيه 11].
با توجه به معناي كلمه «ثمّ» (سپس)، معلوم مي‏شود كه خداوند ابتدا جمع انسان ها را آفريده و سپس آدم (عليه السلام) را از آن ميان برگزيده و سجده بر او را به فرشتگان فرمان داده است.
پاسخ اين استدلال آن است كه كلمه «ثُمَّ» همه جا دلالت بر ترتيب وقوعي ندارد و گاهي ترتيب در گزارش را مي‏ رساند. مثلاً خداوند در جايي ابتدا از فرستادن قرآن سخن مي‏ گويد و با اشاره به بركت‏هاي حاصل از انزال قرآن، مي ‏فرمايد: (و هذا كتاب أنزلناه مبارك مصدّق الّذي بين يديه و لتنذر اُمّ القري و من حولها... )[سوره انعام، آيه 92]. آنگاه با كلمه «ثُمَّ» از انزال تورات كه ديرزماني پيش از قرآن كريم، فرو فرستاده شده است، خبر مي‏ دهد: (ثم آتينا موسي الكتاب ... )[سوره انعام، آيه 154].
روشن است كه اين «ثمّ» دال بر ترتيب وقوعي، نيست؛ زيرا نزول تورات از حيث وقوع، مقدم بر نزول قرآن است. اما بر اساس نكته اي از فرستادن قرآن، پيش از فرستادن تورات، ياد شده است. پس اين تقديم فقط از حيث گزارش است و اين گونه ترتيب را «ترتيب ذكري» گويند.
درباره خلقت انسان ها نيز وقتي قرآن كريم سجده بر آدم را با «ثم» در مرحله دوم بيان مي‏ كند، ترتيب در ذكر را اراده كرده است، نه ترتيب در وقوع را.
شاهد دوم كه براي گزينش آدم و حوا از ميان انسان هاي ديگر ارائه شده است، آيه اي است كه ابتدا دو نحوه خلقت انسان (از گل و از آب) را متذكر شده و سپس با كلمه «ثُمّ» از تسويه و دميده شدن روح الهي در موردي ويژه، خبر مي‏ دهد: (...و بدأخلق الإنسان من طين  ثمّ جعل نسله من سلالة من ماء مهين  ثم سوّاهُ و نفخ فيه من رُوحه... )[سوره سجده، آيات 7 ـ 9].
پس نخستين مرحله، آفرينش انسان از گِل بوده و بعد، نسل انساني را از آب (نطفه)، استمرار بخشيده و آنگاه از ميان انسان ها آدم ابوالبشر را جهت دميدن روح الهي برگزيده است.
پاسخ اين كلام نيز روشن است. زيرا اين آيه شريفه، خود آدم را آفريده شده از گِل مي‏داند و نسل او را از نطفه او مي‏ شمارد و بعد از اين از دميدن روح الهي در او سخن مي‏گويد، كه نفخ روح در خود آدم بعد از پديد آمدن وي از گِل و نفخ روح در نسل او پس از پديد آمدن آنان از آب (نطفه) بوده است.
شاهد سوم در اين زمينه، استشهاد به آيه اي است كه قرآن كريم آدم، نوح، آل ابراهيم و آل عمران را به عنوان برگزيده هاي الهي اعلام مي‏كند: (إن الله اصطفي آدم و نوحا و آل إبراهيم و آل عمران علي العالمين)[سوره آل عمران ،آيه 33].
همچنان كه نوح و آل ابراهيم و آل عمران (عليهم السلام) هر كدام از ميان جمعي از انسان ها انتخاب شده اند، آدم (عليه السلام) نيز بايد چنين باشد و اين جز به فرزند بودن او براي انسان‏هايي ديگر نخواهد بود. يعني در هر عصري انسان‏هايي بوده‏اند كه خدا وند از ميان آنها افرادي را برگزيد و يكي از آن برگزيده‏ها حضرت آدم (عليه السلام) است. پس در زمان حضرت آدم (عليه السلام) افرادي از بشر بوده اند.
پاسخ اين ادعا هم آن است كه گرچه لازمه هر «إصْطِفا» و انتخاب و از جمله، اصطفاي آدم، وجود جمعيتي به اصطلاح، «مصطفي عليهم» است، اما آيه مزبور دليل بر اين نيست كه خداوند آدم را از همان ابتدا از ميان گروهي و جمعيتي برگزيد، بلكه مقصود آن است كه: خداوند نسبت به كل عالميان، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را انتخاب كرد. پس «مصطفي عليهم»، جهان و جهانيان و همه موجودات بشري هستند و آدم و نوح و... به جهت خصوصيتي كه دارند، مصطفاي هستي و برگزيده خلقت اند.
بنابراين بهترين پاسخ به اين شواهدِ مطرح شده، همان آيه 59 از سوره آل عمران است كه آدم را آفريده از خاك مي‏ داند و با اين حقيقتِ قابل قبول براي مسيحيان، حضرت عيسي را نيز مخلوقي بدون پدر اعلام مي‏ كند و هر گونه استبعاد يا استحاله اي را با توجه به قدرت غيبي و مطلق الهي، مطرود مي‏ داند.

منبع: كتاب صورت و سيرت انسان در قرآن، حضرت علامه جوادي آملي مدظله، ص25-31


چهارشنبه 29 8 1392 11:44
X